خاطره ساده را چگونه باید گفت تا اثر بگذارد؟

خاطره ساده را چگونه باید گفت تا اثر بگذارد؟

🔹خاطره ساده را چگونه باید گفت تا اثر بگذارد؟من سال‌های سال است که فوتبالی نیستم. سال‌های سال بود که فکر می‌کردم در دنیای من فقط انسان‌هایی از جنس دیگر‌ حرفی برای گفتن دارند.

🔸همین پارسال بود قبل از کرونا. از بلوار کاوه رسیدم اندرزگو تا دوربرگردان اول را بپیچم. مربی‌ام یاد‌ داده بودم که ماندنی‌ترین درس‌هایت را از موقعیت‌هایی بگیر که به چشم کسی نمی‌آید. پیغامت را از کسی دریافت کن که هیچ انتظارش را نداری. دوربرگردان را پیچیدم و ترافیک ماشین‌ها قفل شد. نتوانستم جلوتر بروم. از پشت، هجوم بوق‌های بی‌صبر و حوصله بودند. اتومبیل جلوی من نه که خلاف دور بزند، اما ترافیک و پارک‌ دوبله‌های‌ پدر و مادرها که رفته‌بودند بچه‌ها را از مدرسه بیاورند، ناچارش کرده بود عرض بلوار را عقب برود و جلو برود تا عبور کند. اتومبیل گران‌قیمتی بود. راه را بند آورده بود. بوق ماشین من معمولا پرحوصله است. ده‌ثانیه یا بیست‌ثانیه شد. اتومبیل خوش‌رنگ داشت آزاد می‌شد از مخمصه که ما اتومبیل‌های پشت‌سر را هم برهاند از گره خیابان. همان لحظه راننده‌ مشهور مرکب خوش‌رنگ، برگشت سمت من که نزدیک‌ترینش بودم. ریش بلند داشت و پیرزنی چادری کنارش. خوب خوب معلوم بود از چشمان قبراغش که داشته توی آن پیچ‌وتاب‌دادن ماشینش در آن مخمصه، با پیرزن کنارش حرف می‌زده. گل می‌گفته گل می‌شنفته. برگشت سمت من، شیشه را داد پایین. خم شده بود روی فرمان که دیدش بهتر باشد. یک دستش فرمان را فرفره می‌چرخاند، دستی که شیشه را داد پایین، آمد بالا روی پیشانی‌اش، تعظیم کرد که حلال کن و پلک‌هایش را با تواضع کامل باز کرد و بسته کرد. حرفی نزد. داشت حرف‌های پیرزن کنارش را گوش می‌کرد. شاید نخواست کلام پیرزن را خط بیندازد. دورش کامل شد. به جلو راه افتاد. همان دست چپ روی پیشانی را از ماشین بیرون آورد و از پشت سلام داد که دوباره حلال کنم.
علی‌آقای انصاریان، حلالِ حلال.
شیر «ننه‌علی» حلال‌ترت.
پیغام دریافت شد.

برچسب ها: بدون برچسب

نظر بگذارید

قسمت های ضروری با * مشخص شده