photo_2022-06-14_16-40-07

کتاب‌های ممنوعه برای بچه‌ها

👈🏽خانم ف. ح. تماس گرفت. توپش پر بود. نشد سلام و علیک درست و حسابی کنم.
«هر چی کتاب می‌نویسین، چاپ می‌کنین، همه‌ش مال طبقه متوسط به بالاست. می‌خوام بدونم هزار تا کتاب چاپ می‌شه، ده بیست تاش نباید یه جوری باشن که وقتی برای بچه‌های روستا می‌خونیم، ازشون خجالت نکشیم؟! آخه بابا کتاب‌های ترجمه انقدر از بچه‌های سیستان بلوچستان و سقز و بانه و مهاباد دوره که وقتی بچه اون‌ها رو می‌خونه سیر می‌شه از هر چی کتابه. یاد هر چی نداره می‌افته. خود آدم هم شرمنده می‌شه.
👈🏽کتاب‌های ایرانی‌ش هم همینه. جان من چند تا کتاب می‌شناسی که بشه برای بچه‌‌های روستا بخونیم؟ انگار شما نویسنده‌ها و مترجم‌ها فقط یه‌جور خونواده رو می‌شناسین و همه رو برای اونا می‌نویسین. توی ذهن شماها انگار همه یه آپارتمانی دارن و یه پدر و مادری و یه ماشینی و سر وقت هم صبحونه و شام و آب‌پرتقال می‌خورن. همه‌شون هم مدرسه و مهدکودک‌های آنچنانی می‌رن و جشن تولد با کیک‌های وانیلی شکلاتی دارن و یه فانتزی‌هایی که اصلا به خدا توی روستاهای کردستان و کرمانشاه و خراسان مثل خیال می‌مونه. یک آرزوهایی می‌کنن این شخصیت‌ها که واسه بچه‌های محروم، جُکه! کتاب‌دارِ روستا زنگ زده می‌گه: “خانوم، خودتون یه بار این کتاب‌هایی رو که می‌فرستین بخونین تو رو خدا! این کتاب‌ها خیلی خوبنا، ولی مال بچه‌های ما نیستن. تو رو به هر کی دوست دارین، از رو تعداد جایزه‌ها، کتاب‌ها رو انتخاب نکنین برای روستا. ما وقتی واسه بچه‌ها می‌خونیم کتاب‌ها رو، خودمون عوض می‌کنیم داستان‌هاشو. نه فقط بحث تکنولوژی و امکانات باشه‌ها، اصلا دنیاهاشون با هم فرق داره…” بعد می‌گه: “بدبختی همه‌شون که پیش‌دبستانی نیستن خانوم! خیلی‌هاشون سواددار شدن و خودشون می‌خونن. باور کنین خیلی از این کتاب‌ها فقط دور ریختن پول اون بیچاره‌هایی هست که دارن به خیریه شما کمک می‌کنن.”»

👈🏽خانوم ف. ح. مکثی کرد و فرصت کردم حال‌شان را بپرسم.
«ببخشید آقا! مزاحم شما هم شدم. اما اگه این حرف‌ها رو به ناشراها و نویسنده‌ها و همکاراتون گفتین، اینم بگین که غیر از بچه‌های روستا، یه‌سری بچه‌های دیگه هم هستن که کتاب براشون ننوشتین؛ مثل بچه‌های نابینا و معلول و بچه‌های سرطانی و بچه‌های مهاجرت و بچه‌های ‌کار و بچه‌هایی که مشکل روانی دارن و اون بچه‌هایی که بهشون تعرض شده و اونایی که هنوز کتک می‌خورن. بهشون بگین حتی اگه به فکر جیب خودتون هم باشین، بد نیست چند میلیون بچه دیگه رو هم در نظر بگیرین.»

علی‌اکبر زین‌العابدین

112

بچه‌ام را کدام مدرسه بنویسم؟

🔸چند پیشنهاد درباره انتخاب مدرسه از نگاه من:

1- اولاً هیچ مدرسه‌ای پیدا نمی‌کنید که همه‌ی آرزوهای شما را برای فرزند‌تان برآورده کند. چون به تدریج نگرش شما به تربیت آنها عوض خواهد شد. مدرسه‌ها را هم آدم‌ها اداره می‌کنند و آدم‌ها هم در معرض نوسانات فکری، مالی، جسمی و روانی‌اند.
2- بروید گوشه‌ای بایستید و بچه‌های مدرسه‌‌ای را که کاندیدای شما است بعد از تعطیلی نگاه کنید. ببینید بچه‌ها از قفس آزاد شده‌اند یا از سفر باز می‌گردند؟
3- از مسوولان مدرسه اجازه بخواهید داخل مدرسه را ببینید. زمانی که مدرسه دایر است و کلاس‌ها برقرار. زنگ تفریح‌ و کلاس‌ها را ببینید. اگر با دلایل غیر منطقی چنین اجازه‌ای ندادند یک جای کار می‌لنگد.
4- اگر در راهروهای مدرسه راه رفتید و دیدید چند بچه بیرون کلاس مثل نهال خمیده اخراج شده‌اند و کسی به امورشان رسیدگی نمی‌کند، این مدرسه روی هواست.
5- اگر جیکی از کلاس‌ها در نمی‌آمد و فقط صدای معلم‌ها می‌آمد، یعنی فاجعه! همه چیز دارد دیکته می‌شود و بچه‌‌ها را مثل سرباز وظیفه بار می‌آورند. اگر از کلاس‌ها سر و صدای بچه‌ها بلند بود و کسی هم دعوای‌شان نمی‌کرد یعنی مشغول کار و فعالیت لذت‌بخش هستند.
6- خدا کند مدرسه‌ای که انتخاب می‌کنید معلمانش به غیر از گچ و ماژیک از فیلم و نمایش و نقاشی و انواع کارهای دستی و کتاب و مجله غیر درسی و موسیقی هم برای یادگیری استفاده کنند.
7- آدم حاضر است جانش را بدهد برای مدرسه‌ای که «گروه‌» در آن مهم است نه فرد. یعنی فعالیت‌های بچه‌ها در بستر گروه‌ها باشد تا بچه‌ها تک به تک با هم رقابت نکنند و به جنگ هم نروند. در بزرگسالی هم بلد باشند با آدم‌های دیگر کار کنند.
8- این چند نقطه را با دقت رصد کنید: آزمایشگاه، کتابخانه، کارگاه. نه که مثل تشکیلات دانشگاه هاروارد مجهز و بزرگ باشند؛ ببینید دارند خاک می‌خورند یا فعال هستند؟
9- اگر بر دیوارهای مدرسه عکس و اسم همه بچه‌ها بود خوب است اما اگر فقط رتبه‌های اول و دوم و سوم را دیدید، هشدار می‌دهد که فضای مقایسه‌ی بچه‌هاست.
10- مثل گالری تابلوهای افتخارات مدرسه را تماشا کنید. اگر تمرکزشان بر آزمون‌های انتشارات کمک‌آموزشی‌هاست یا فقط قبولی کنکور(آن هم بدون ذکر رتبه و محل دانشگاه‌ها) از آنها بترسید. این‌ها فهمیده‌اند که تن و بدنمان می‌لرزد بچه‌مان نمره‌ نیاورد. این مدرسه‌ها بچه‌ها را ابزار ترقی خود می‌دانند.
11- معمولا افتخارات خاص هنری و ورزشی بچه‌ها مال مدرسه نیست؛ مثلاً طلای مسابقات شنای کشوری یا رتبه اول تکنوازی استان. و حتی رتبه دو رقمی کنکور. بخش زیادی از این موفقیت‌ها محصول برنامه‌ریزی خانواده‌هاست و کلاس‌های بیرون. کافی است مدرسه به آنها بها بدهد و تشویق‌شان کند.
12- از خانواده‌های آنجا پرس و جو کنید که تنبیه و تشویق‌ها چطوری است؟ اگر به بچه‌ها «باج» می‌دهند که صدای پدر و مادر درنیاید، طرفشان نروید. اما اگر حمایتگر هستند ولی بچه را مسوولیت‌پذیر بار می‌آورند، «جواب» است.
13- از پدر و مادرهای آنجا بپرسید آیا انجمن اولیا و مربیان‌شان تزیینی است یا وسط گود؟ اگر دومی بود یعنی بعداً که بچه شما آنجا درس بخواند و حرفی داشته باشید، خوب شنیده می‌شود.
14- از مدیر مدرسه سوال کنید در این اطراف چه مدرسه‌های دیگری را پیشنهاد می‌کند؟ اگر بر اساس مشخصات بچه شما راهنمایی کرد، خودش و مدرسه‌اش را دو دستی بچسبید. اگر مدرسه‌‌ای را قابل ندانست یا کلا اهمیت نداد شما هم به مدرسه‌اش اهمیت ندهید.
15- اگر کسی گفت: «مدرسه مدرسه است. مگر ما کجا درس خوانده‌ایم و بزرگ شده‌ایم؟» هر چند معلوم نیست روند رشد ایشان قابل دفاع باشد؛ اگر معنی‌اش این است که وقتی سفر می‌رویم لازم نیست در هتل پنج ستاره سوپر دولوکس اقامت داشته باشیم حرفش را با طلا باید نوشت اما اگر منظور این است که با زن و بچه برویم وسط جنگلی بخوابیم که موقع خواب خرس‌ها هم ممکن است خر و پف کنند، خنده‌دار است!
16- به نام مشهور مدرسه‌ها اکتفا نکنید. بعضی‌ها دارند نان سال‌های قبل‌شان را می‌خورند و برخی هم تبلیغ خوب کرده‌اند. شما با معیارهایی که در تربیت فرزندتان با ارزش می‌دانید پیش بروید. بسیاری از مدرسه‌های محلی بی اسم و رسم خاطره‌ی ابدی آدم‌ها شده‌اند.
17- برای اینکه توقع‌مان را میزان کنیم ببینیم هر کدام‌مان در حرفه‌ای که شاغل هستیم چند گل به سر این مُلک زده‌ایم که حالا مدرسه‌ها ما را گلباران کنند!
🔸حرف آخر: وقتی مدرسه‌ای را انتخاب کردیم با ترس و لرز بچه را ثبت نام نکنیم.

علی‌اکبر زین‌العابدین

watercolor-design-nowruz-event-Top

اولین صبح بچه‌ها بعد از تعطیلات نوروزی

🔸نه که بچه‌هایمان را دوست داریم برای همین سر بزنگاه که باید راست‌کوک باشیم چپ می‌خوانیم. اولین صبح بعد از تعطیلات آفتابمان از غرب طلوع می‌کند که پسر من، دختر من از امروز درس و مشق را باید جدی بگیری‌ها! تعطیلات تمام شد و چشم به هم بگذاری امتحانات مثل آجر می‌خورد فرق سرت. در بهشت را بستند و دروازه جهنم باز شد. دیگر بازی و مهمانی و خاله‌بازی تمام شد. آن عزیزدردانه را لولو برد و خورد.

🔸بعضی معلم‌ها و دبیرها هم که زیادی بچه‌ها را دوست دارند آفتاب اولین روز بعد از تعطیلاتشان طلوع نکرده غروب می‌کند. یک امتحان بی هنگام می‌گیرند که بدانید از این ساعت همان آش و همان کاسه هست فقط کمی آشش داغ‌تر و پر ملات‌تر چون تا چشم به هم بگذارید امتحانات مثل آجر از راه می‌رسند و جز فرق سرتان هیچ‌جا را نمی‌شناسند.

🔸حالا آدم می‌فهمد بیچاره تقصیر نحسی سیزده‌ هم نبوده این همه سال از زمان بچه آدم و حوا تا زمان بچه‌های ما که از روز اول بعد از تعطیلات نوروزی از درس و مدرسه مثل اژدهای هفت‌سر لرزه بر پیکرشان می‌افتاده. امسال بهتر می‌فهمیم که کار بعضی از این آفتاب‌هاست که اشتباهی طلوع و غروب می‌کنند.

🔸ظرف بلوری که بدنش سرد و خنک است وقتی رویش آب جوش می‌ریزند ترک بر می‌دارد و می‌شکند. باد سرد برای تنی که از یک ورزش جان‌بخش خیس عرق است سینه‌پهلو می‌آورد. درخت خوبی که در بهاران سرمای بی موقعش بزند، بچه‌هایش، شکوفه‌هایش، میوه‌هایش می‌میرند. خانه‌ و کاشانه‌ای که دیوارهایش از خشت و گل ساده‌ی خوشحال است، باران سیل‌آسا ویرانش می‌کند.

علی‌اکبر زین‌العابدین

هفدهم فروردین ۹۸

photo_2022-06-14_15-32-44

بچه‌ام همه چیز تمامه

👈🏽مامانش می‌گوید: «موهاتو مامان‌جون تا آخر شب دست بهش نزنی‌ها! یک ساعت طول کشید به این قشنگی بافتمش. جلوش هم که سیماجون چتری زده همچین که یه ذره بالا پایین نداره موهای دختر قشنگم. تا چشمت به پریسا میفته بپر بپر نکنی مامانا! بذار تا آخر مهمونی همین‌جور مرتب بمونن موهای دخترم که هر کی می‌بینه، مثل عروسی پارسا و زیبا، همه بگن بهت چه عروسکی هستی تو.»
👈🏽باباش می‌گوید: «وقتی در پنیر رو باز می‌کنی با چاقو همچین بنداز دور این زرورقش که انگار دستگاه بریده باشه. دوازده سالته پسرم. این بابات رو که می‌بینی همه کارهام به همین دقته، ضرر هم نکردم تا حالا. اون‌دفعه خیلی بد بریده بودی در پنیر رو. دالبوری شده بود. پنج دقیقه وقت بیشتر بذار باباجون ولی یه کار رو بدون اشکال انجام بده تا آخرش.»
👈🏽معلمش می‌گوید: «اینجوری که من به شماها دستور زبان یاد دادم هر کی هر سوالی بهتون بده یه غلط هم نباید داشته باشین. من همه چی رو گفته‌م. یعنی تا کنکور رو گفته‌م. شما که یه سال دارین تا کنکور. یه غلط هم داشته باشین، کم کاری کردین. همه‌تون باید بیست بشین. مشکل‌تون چیه؟ هیچی. همه‌تون هم باهوشید، من هم چیزی کم نگذاشتم براتون. فقط باید بیست بگیرین.»
👈🏽در بچگی از ما هم همین را می‌خواستند، ما هم از بچه‌ها همین را می‌خواهیم. چیزی کم نباشد. دفتر مشق‌ها انقدر تمیز و مرتب باشد که به جای آینه بتوانیم خودمان را در آنها ببینیم. حرف که می‌زنند تپق نزنند، اول خوب خوب خوب فکر کنند بعد حرف بزنند. جلوی فک و فامیل مثل یک اشانتیون کوچولوی بی‌نقص، دل مشتری را ببرند از بس صاف و مرتب هستند؛ جوری که همه از بچه‌ی ما تعریف کنند. وسواس را مثل رادیواکتیو آرام آرام تزریق می‌کنیم در سلول‌های‌شان. ایده‌آل باشند. بالاترین باشند. درحالی‌که نمی‌گوییم که بالاترین خودشان باشند. همه‌ی مسابقات حق بچه‌ی ماست که اول باشد، حق شاگرد ماست، حق دانش‌آموز ماست. حق خواهرزاده و برادرزاده‌ی ماست. حق هم‌ولایتی و همشهری و هم‌وطن ماست. فقط اشکال کار آنجاست که در همه‌ی امتحان‌ها و مسابقه‌ها و کنکورها و جشنواره‌ها او بی‌دقتی می‌کند و نمره کم می‌آورد، امتیاز لازم نمی‌آورد و الا همه را فوت آب است. هیچ کار او نباید هیچ ایرادی داشته باشد.
👈🏽یادمان رفته که او هوش مصنوعی نیست، دارای هوش طبیعی و آدمیزادی است. بی‌نقصی تله است، چاله و چاه است. بی‌دقتی حق اولیه‌ی بچه‌‌ها است، حق همه‌ی ما آدم‌هاست.

علی‌اکبر زین‌العابدین