Choice Board Title (5)

در ستایش حافظه و نکوهش فراموشی

وقتی پاسخمان را نمی‌یابیم، دوست داریم پرسش را فراموش کنیم. وقتی نمی‌توانیم تغییر دهیم دوست داریم موقعیت را فراموش کنیم. وقتی نمی‌توانیم با شکست کنار بیابیم دوست داریم فراموش کنیم.

و اما بعد از فراموشی چون نمی‌توانیم بدون گذشته زندگی کنیم، شکل‌های غیرواقعی از رخدادهای بد، بازسازی می‌کنیم یا از بزنگاه‌های خوب، ایده‌آل و قله می‌سازیم تا گزندها را بشویند.

اینجوری به‌تدریج در بی‌حافظه‌گی مقبور می‌شویم و در چنین چرخه‌ای آنها که دژهای حافظه ‌شخصی، اجتماعی و تاریخی‌شان را با سختی، مستحکم نگاه می‌دارند، مطرودانند در حالیکه کد و رمز، دست آنهاست.

«حافظه» گرچه مانند زنگ ساعت صبح، خراش‌دهنده و آزارگر است اما نوای بیداری است. و لحظه بیدارشدن معمولا دل‌انگیر نیست اما چشمه زندگی و مانایی است. 
آیین فراموشی یعنی صدای زنگ را خفه‌کردن و باز خوابیدن و خوابیدن…

علی‌اکبر زین‌العابدین

photo_2025-01-20_14-17-06

نوروز جهانی و کودک و نوجوان ایرانی

ایام عید که می‌شود، شاید خیلی از بچه‌های ما روبه‌رویمان بایستند که: «عه! چرا باید برویم خانۀ فلانی؟! من دلم می‌خواهد بازی کنم، تنها باشم.» شاید خیلی از ما بزرگترها هم بگوییم: «کاش این بساط دید و بازدید جمع شود برود کنار.»
این گفت‌وگوهای درونی و بیرونی، گاهی بجاست. چون ما از هم دور افتاده‌ایم. چون ما کمتر تحمل همدیگر را داریم. گاهی نه تو تاب دیدن مرا داری و نه من حال دیدن تو. زمان‌هایی نه ما می‌خواهیم شما را ببینیم و نه شما ما را.
سفرۀ هفت‌سین بخاطر هفت‌تا سینش اهمیت ندارد؛ بخاطر سفره بودنش پابرجاست. ممکن است در جایی از زمان و مکان هفت شین بچینند یا اصلاً هفت پدیده دیگر بچینند که لزوما حروف آغازینشان با هم یکی نباشند. اهمیت از آنِ سفره است. از همان زندگی عشایری چندهزارساله ایران تاکنون. سفره، نماد است. سفره، بستری است که ما را کنار و دور هم می‌نشاند. در یک دایره به هم وصل می‌شویم. ما دور سفره فقط غذا نمی‌خوریم؛ حرف می‌زنیم. خاطره تعریف می‌کنیم. از خوش و ناخوش‌مان به هم می‌گوییم. یاد می‌گیریم به داد هم برسیم؛ هر کسی از سفره چیزی بخواهد که دستش به آن نمی‌رسد، دیگری به او می‌رساند.
حضور کتاب‌ هم کنار سفره، آیین نوشته‌نشدۀ دیرین است. غذا تمام می‌شود. دارند چای می‌آورند و کسی کتابی باز می‌کند و شعری می‌خواند. انگار هر نوع سفرۀ هفت‌سینی که بچینیم، کتابی کنارش حضور دارد. چه مسلمانان که قرآن می‌گذارند چه مسیحیان و یهودیان که کتب مقدسشان را و چه زردشتیان که اوستا را. و انگار بیشتر ایرانیان دیوان حافظ یا شاهنامه را. کتاب نه با سین شروع می‌شود نه با شین. کتاب در سفرۀ نوروزی ما هست. کتاب و شعر کنار سفره بوده است.
قطعاً بچۀ امروز ما به جهان امروز تعلق دارد. من دوست دارم به فرزندانمان بگویم: «می‌دانی چرا نوروز می‌تواند یک عید جهانی باشد؟» و او هم در حرفم ایراد کند که: «نوروز ما چه به جهان! کی توی دنیا ما را قبول دارد؟!» و من بگویم: «راست می‌گویی. امروز ما سر جای خودمان نیستیم. هزار دلیل دارد. ولی چه چیزها داریم که درمان همۀ جهان است و یکی‌ش هم نوروز.»
دوست دارم به آنها بگویم این تنها عید جهان است که به هیچ عقیده و مسلکی پیوند ندارد. پس می‌تواند جهانی باشد. به آنها بگویم که عید یعنی آغاز سالی جدید؛ مثل آغاز سال میلادی، قمری و … و همه عیدهای جهان که مرسوم است حتما به یک دین و آیین و عقیده باز می‌گردد. به آنها بگویم که همۀ آن عیدها که همۀ ما داریم برای هر کدام از ما چقدر ارزشمندند اما نوروز تنها عید جهان است که مبدا و منشاء آن آغاز رویش طبیعت است و هیچ‌کس تا به حال نتوانسته عقیدۀ خودش را به نوروز بچسباند.
دوست دارم بچه‌ها بدانند که نوروز، یک اندیشۀ جهانی است اگرچه فقط چند کشور در دنیا آن را رسماً جشن بگیرند. درک کنند عیدی که آدم‌ها را جدا از عقایدشان به دیدار هم می‌برد، دور سفره‌شان می‌نشاند و مردم را به طبیعت وصل می‌کند، یک آیین و عید یگانه است. همه می‌توانند این مبنای مشترک را دلیل یک عید یکسان و همزمان جهانی برشمارند. قبول کنند که عیدهای دیگر که بنا بر باورهایمان است همه بر جای خود محکم و استوار اما یک عید جهانی هم لازم داریم که می‌توانیم از میراث نیاکانمان به جهان هدیه کنیم.
می‌شود به کودک و نوجوان امروز بگوییم: «به جنگ‌های گذشته و امروز جهان نگاه کن. چه راه حل بزرگی داری که بتوانی تیغ و گلولۀ جنگ‌ها را ذوب کنی؟» بعد او فکر کند و راه حل‌های خودش را بگوید که خواهد گفت و ما بزرگترها هم فکرهای خودمان را به او بگوییم. ولی می‌توانیم پیشنهاد کنیم و بگوییم که همه شوربختی‌های دنیا راه حل تازه نمی‌خواهد. خِرَد تاریخی بشر، پاسخ بسیاری‌شان را فراهم کرده. بگوییم اگر ما رفتیم قاشق‌زنی برای این بود تا به همسایه‌مان گفته باشیم: «اگه آن روز جر و بحثمان شد، امروز دیگر بی‌خیال! آمدم پیشت بخندیم.» به او بگوییم شاید بخواهیم خانه بعضی آدم‌ها برویم که نه آنها پذیرای ما هستند و نه ما پذیرای آنها، اما می‌توانیم کمی کوتاه بیاییم و بخاطر نوروز سراغ خیلی دیگر برویم که در حالت عادی چندان معاشرتی با هم نداریم و پذیرای هم هستیم. 
به بچه‌ها بگوییم نوروز کارش این است که حتی همان یک پیامک ساده هم که به هم می‌نویسیم یک راهی به آشتی و دوستی باز می‌کند. نوروز ما را به خویشاوندانمان و دوستان قدیم و جدیدمان وصل می‌کند، بعد ما را در هر شهری که زندگی می‌کنیم دوباره به زادگاه اجدادی‌مان برمی‌گرداند، بعد شهر به شهر آشتی‌تر می‌شویم و وقتی جهانی شد همۀ انسان‌ها و همه کشورها را به هم نزدیک‌تر می‌کند. انسان‌هایی که همدیگر را شاید هیچ‌‌گاه ندیده باشند یا شاید دیگر همدیگر را نبینند اما یک دلیل بزرگ دارند که روی هم دشنام و کینه نپاشند.
بگوییم اگر همۀ مردم جهان دور سفره نوروز کتابی بخوانند، سکوتی عزیز نمایان می‌شود. هیچ‌کس هنگام گوش دادن به کتاب و شعر، به کسی تند نمی‌شود. بگوییم نوروز با سُفره و  کتاب، ما را کنار هم می‌نشاند بر سر هر باور و عقیده‌ای که باشیم.

علی اکبر زین‌العابدین
سردبیر گروه سنجاق‌قفلی

باران

مراسم رونمایی از شماره چهارم ماهنامه باران جوانه

نوشته‌اند ویژه نوجوانان
اما روایتی خواهم کرد برای همه.
روایتی از نوع حضور در زمان و زمانه ما که نوجوان و بزرگترش تار و پود است در هم و بافتارش چگونه تفکیک شود؟
روایتی به نوروز برای نوروز و چگونه‌گی حضور ما در نوروز و چالش‌های میان خلوت‌گزیدن و در میان جمع بودن.
آنها که شاید نمی‌خواهند همه لحظه‌های حضورشان در جمع دیگران باشد و آیینی دیرین و شیرین که فرا می‌خواند ما را به حضور کنار هم.
جاگیری میان خلوت و جلوت.
و گفت‌وگویی که میان من و مخاطبان در خواهد گرفت در بحبوبه آخر سالی که می‌تواند پیام «آهستگی» باشد و کنار کشیدن از شتاب و سرعت شاید …

لینک ویدیوی کامل سخنرانی علی‌اکبر زین‌العابدین در مراسم رونمایی از شماره چهارم ماهنامه باران جوانه، ۲۶ اسفند ۱۴۰۲

photo_2025-01-20_14-22-06

تنها هویت ما «رفتن و حرکت» است

سنگین‌ترین ویرانه‌ها را در خودم و مراجعینم هنگام از دست‌دادن داشته‌ها دیده‌ام. هر داشته‌ای که هر کدام از ما تمام خود را به آن گره زده‌ایم. در جهان ناپایدار، در جهان نامعلوم که مثل اتاق فرار است و هر روزش تو را به اتاق تازه‌ای می‌برد و از اتاقی دیگر خارجت می‌کند، یک رویداد ساده، یک حادثه بزرگ که یا دست خودت بوده یا نبوده یا هر دو، هیچ‌کداممان به هیچ چیز نشاید که خودمان را بیاویزیم.
خویش‌کاری ما همین است که حدودا بدانیم در کدام اتاق افتاده‌ایم و من چگونه راه بروم و اینکه بیشترین نیرویم را صرف قوی‌تر کردن پاهایم بکنم. پای قوی از هر اتاق که خارج شوم توان رفتن می‌دهد به اتاقی جدید، سلولی جدید.
روان‌آزردگی‌های ما همه در فشار بیش از اندازه است در نگه‌داشت داشته‌ها و بیش کردنشان در حالیکه یک بخشنامه یا یک قانون جدید ثروت مرا در خطر می‌برد، بالارفتن سن، زیبایی ما را خواهد گرفت و یک تصمیم، خانواده یا قدرت یا شغلم را از کفم بیرون می‌کند.
داشته‌های من، مترادف «من» نیستند. اسمشان رویشان است: داشته‌ها که می‌توانند بشوند: نداشته‌ها.
یکی کردن خود با داشته‌ها، ایستایی می‌دهد و انسانی که ایستادن تمرین کرده و نه رفتن، در جهان ناپایدار، مثل بلور نازک ترک برمی‌دارد و خورد می‌شود.
در ارزیابی‌های آخر سالی‌ام مرور می‌کنم وقتی با داشته‌هایم رفته‌ام چقدر حواسم به «رفتن» بوده و چقدر به داشته‌ها.
ضریب تمام نمراتم را برای رفتن‌ها دیده‌ام.
خودت را نگاه کن، ببین چه چیزها بیشترین رنج‌های امسال تو را رقم زده‌اند. بیرون از داشته‌ها که نداشته شده‌اند، نیستند.

با مراجعینم نیز همین کارنامه را محسوس و نامحسوس مرور می‌کنم. چون «رفتن رسیدن است.»*


*این مصراع از قیصر امین‌پور است.

علی‌اکبر زین‌العابدین‌