کسره و منِ اضافه‌اش

👈🏽یک بار خودم را جای بچه‌هایی گذاشتم که پدر و مادرشان کسره آخرین حرف اسم‌شان را به یک «من» می‌چسبانند: رضای من، مریم من، داریوش من، سیمین من و… فکر می‌کردم چرا همیشه این عبارت عذابم می‌دهد؟ بابای آدم جلوی خود آدم با آدم‌های دیگر صحبت می‌کند و آدم را مثل کفش من، ماشین من و خانه‌ی من صدا می‌کند. انگار من را خریده، انگار اگر او نباشد این من به هیچ دردی نمی‌خورد. وقتی می‌گوید: «کیارشِ من وقتی از چیزی بدش بیاد، رک و راست حرفش رو می‌زنه و از هیچی هم نمی‌ترسه.» انگار مامانه می‌خواهد بگوید من این جوری‌ام که کیارشم هم اینجوری است! انگار این من بدون مامانش، همان مالک شش دانگش، به خودی خود یک پاپاسی هم نمی‌ارزد. یک تفرعنی در این کلام است که کسی حق ندارد کوچک‌ترین خللی به آن وارد کند. یعنی بچه‌های شماها اصلا اهمیتی ندارند وقتی پای «من» و بچه‌ی «من» باز می‌شود. بعد کدام بچه‌ای است که از نوزادی و نوپایی گوشش به این کسره و من اضافه‌اش عادت کرده باشد و بیاید یک روز در پانزده‌سالگی بگوید: «من خودم آدمم. من ملک کسی نیستم. تو فقط بابای منی، تو فقط مامان منی.» نه! هیچکس نمی‌گوید. او دیگر با آن کسره و من اضافه‌اش زندگی می‌کند.
👈🏽این کلمه‌های لعنتی انرژی‌شان از همه مخلوقات دنیا بیشتر است. همین کلمه‌ها که صبح تا شب با آنها فکر می‌کنیم، با آنها حرف می‌زنیم، با آنها دروغ می‌گوییم با آنها تهمت می‌زنیم، با آنها فریاد می‌زنیم. همین کلمه‌های لعنتی باعث می‌شوند بچه بی‌آنکه انگار اختیاری داشته باشد، همه معانی این مالکیت را با خودش بکشد تا آخر عمر.
👈🏽وقتی خودم را جای یکی از آنها می‌گذاشتم به لحظه‌های تنهایی‌اش فکر می‌کردم؛ وقتی پنجاه ساله است و مالکش حاضر و آماده نیست که در تنگناها پشت او درآید و از زبان او حرف بزند. وقتی آن نام بدون کسره و من اضافه‌اش یعنی بدون صاحبش، کفشی می‌شود که خودش راه نمی‌رود، ماشینی که خودش روشن نمی‌شود و خانه‌ای که کسی اجازه ورود به آن را ندارد.

علی‌اکبر زین‌العابدین

برچسب ها: بدون برچسب

نظر بگذارید

قسمت های ضروری با * مشخص شده