پست-راوی-روان

کارگاه نویسندگی خلاقانه راویِ‌ روان (برگزار شد)

درباره‌ی کارگاه‌های راوی روان

کارگاه‌های راوی روان، مشق و تمرین نویسندگی است برای هر کسی در هر سطحی از نوشتن. در این کارگاه‌ها بُرش‌هایی از زندگی خود را در قالب جستار روایی بازگو می‌کنیم. تمرین نویسندگی نه برای نویسنده‌شدن، بلکه برای تجربه‌‌ای متفاوت در زندگی. برای کسی که همیشه خواسته بنویسد، اما نمی‌دانسته چگونه.
«جُستار روایی» به متن‌هایی می‌گوییم که نویسنده یا راوی، متنی آزادانه را براساس زندگی واقعی خود شکل می‌دهد، طوری‌که خواننده احساس می‌کند یک داستان خوانده است. در جستارها نویسنده همزمان با روایتش از زندگی، دیدگاه‌ها و دریافت‌های درونی خود را نیز مستقیم ابراز می‌کند.

موضوع این دوره: حسرت

حسرت اغلب گذشته‌نگر است و با احساس نارضایتی و ناامیدی از نتیجه همراه است. همان احساسی که می‌گوید ای کاش در یک موقعیت خاص، جور دیگری عمل می‌کردیم.
حسرت دلایل فراوان دارد؛ فرصت‌های ازدست‌رفته، اهداف محقق‌نشده، مقایسه‌ی خود با دیگران و…
همه‌ی این‌ها می‌تواند باعث تفکر خلاف واقع و سوگیری شناختی شود.

اما گفتن و نوشتن از حسرت، امکان‌هایی نیز در اختیار ما می‌گذارد. این امکان که از تجربه‌های گذشته‌ی خود بیاموزیم، در آینده تصمیم‌های بهتری بگیریم و کمتر غافلگیر شویم.

نویسندگی همراه با روان‌شناسی خود

در دوره‌ی «حسرت» همچنان که نویسندگی را تجربه می‌کنیم، نوعی «نوشتن‌درمانی» هم اتفاق می‌افتد؛ نوعی از گروه‌درمانی.
70% از زمان کارگاه به نویسندگی می‌پردازیم و 30% به روان‌شناسی خود مبتنی بر نوشته‌های هنرجویان و گفته‌هایشان.

  • کارگاه نویسندگی خلاقانه راویِ روان + روان‌شناسی خود
  • مدرس: علی‌اکبر زین‌العابدین
  • گروه سنی: ۱۸+ سال
  • شرایط پرداخت اقساط (۴۰ درصد کل هزینه پیش‌پرداخت + دو قسط)
  • آنلاین: روزهای دوشنبه ساعت ۱۷:۰۰ تا ۲۰:۰۰ (شروع ۱۵ آبان)
  • حضوری: روزهای چهارشنبه ساعت ۱۷:۰۰ تا ۲۰:۰۰ (شروع ۱۷ آبان)
  • زمان هر جلسه: ۱۸۰ دقیقه
  • تعداد جلسات: ۷
  • شهریه: ۵,۶۰۰,۰۰۰ تومان
  • 25درصد تخفیف ویژه باشگاه هنرجویان (همه‌ی کسانی که در هرکدام از کارگاه‌های علی‌اکبر زین‌العابدین شرکت کرده‌اند) با کد اختصاصی Honarjoo که شهریه می‌شود: ۴,۲۰۰,۰۰۰
  • اگر کد تخفیف اختصاصی ۲۰درصدی داری، شهریه می‌شود: ۴,۴۸۰,۰۰۰
  • اگر شامل تخفیف ثبت‌نام زودهنگام ۱۵درصدی می‌شوی (تا ۲۵مهرماه)، شهریه می‌شود: ۴,۷۶۰,۰۰۰
  • اگر شامل تخفیف ثبت‌نام گروهی ۱۰درصدی می‌شوی، شهریه می‌شود: ۵,۰۴۰,۰۰۰
  • محل برگزاری: محله‌ی قیطریه

مراحل ثبت نام:

  • فرم زیر را تکمیل و روی «ارسال» کلیک کن.
  • وجه مذکور را به شماره کارت ۶۴۶۵-۹۳۳۵-۲۹۱۰-۵۰۲۲ به نام علی‌اکبر زین‌العابدین (بانک پاسارگاد) واریز کن.
  • تصویر رسید واریز را به شماره ۲۵۰۸۶۷۴-۰۹۹۱ واتس‌اپ و یا تلگرام کن.
  • حالا منتظر باش تا همکاران ما حداکثر تا ۲۴ ساعت پس از ارسال تصویر فیش واریزی با تو تماس بگیرند.
  • چنانچه در فرایند خرید به مشکلی برخورد کردی با شماره ۲۵۰۸۶۷۴-۰۹۹۱ در تماس باش.

شرایط انصراف:

  • از ۷روز تا ۳روز مانده به شروع کارگاه ۱۰درصد از کل شهریه کسر می‌شود
  • از ۳روز مانده تا شروع کارگاه ۳۰درصد از کل شهریه کسر می‌شود
  • پس از شروع کارگاه مبلغی بازگردانده نمی‌شود

فرم ثبت نام کارگاه راوی روان/حسرت

YYYY slash MM slash DD
لطفاً تلفن ثابت را همراه با کد شهر وارد کن.
انواع فایل های مجاز : jpg, gif, png, pdf, حداکثر اندازه فایل: 128 MB.
از کجا با کارگاه آشنا شده‌اید؟(ضروری)

این فیلد برای اعتبار سنجی است و باید بدون تغییر باقی بماند .

سوگ

پرگل شکری – برای بالشت‌هایم لالایی می‌خوانم

«چرا انقد زود باید بریم خونه؟!» این سوال را من هربار هنگام بازگشت از خانه‌ی مادربزرگم می‌پرسیدم. نمی‌دانم چرا ولی ما او را «عزیزی» صدا می‌زدیم. خانه‌اش عطر و بویی دل‌پذیر و همیشگی و مکانی متغیر داشت؛ البته از سر ناچاری. عزیزی معروف بود به مهمان‌نوازی و گشاده‌رویی. هرچند در زندگی روز خوش ندیده بود، اما با هر چه که در توان داشت سعی‌ می‌کرد به ما خوشی هدیه دهد. برای من که در کودکی هم مثل حالا، چندان پرانرژی و بازیگوش نبودم، گذراندن اوقاتی کنار دیگران که خوش بودند و بازیگوش، بسیار لذت‌بخش بود.

همیشه سفره‌‌ای رنگارنگ پهن‌ می‌کرد و هر چه تعداد مهمان‌هایش بیشتر بود، لبخندش واقعی‌تر‌ می‌شد و برق چشمانش بیشتر. صبح‌ها با عطر نان تازه و سر‌و‌صدای سابیدن گردو بیدار‌ می‌شدیم. خوشمزه‌ترین صبحانه‌ی دنیا که چیزی جز نان تازه و پنیر سیاه‌مزگی نبود و خوشمزه‌ترین فسنجان دنیا را آنجا خورده‌ام. فسنجان را وقتی بار‌ می‌گذاشت که مهمان‌هایی خیلی عزیز داشت. آخر چه چیزی جز عشق‌ می‌توانست آن طعم جادویی را به غذاهایش بدهد؟

از دوران نوجوانی، دیگر مثل قبل نبودم و هر چه زودتر‌ می‌خواستم به خانه برگردم. درس و دانشگاه و دوستان و عشق جوانی و این چیزها، جذابیت خانه‌ی عزیزی را برایم کم‌رنگ کرده بود. رنج زیاد، تنهایی، فکر و خیال و انتظار بالاخره کار خودش را کرد. عزیزی سکته‌ی مغزی کرد و روند پیشرفت آلزایمرش تندتر شد. آلزایمر توان مهمان‌نوازی را از او گرفته بود؛ هر چند روی گشاده‌اش را هیچ بیماری‌‌ای نمی‌توانست از او بگیرد. رنج سالیان کودکی، نوجوانی و جوانی‌اش را حالا بیشتر به خاطر‌ می‌آورد و مرور‌ می‌کرد. با وجود آلزایمر، به خاطر ندارم من یا دیگر نوه‌هایش را نشناخته باشد.

گفتند حالش خوب نیست. دیگر‌ نمی‌تواند چیزی بخورد و حرف‌ نمی‌زند. مادرم رفت پیشش. اما من‌ نمی‌دانم باز به کدام دلیل بی‌اهمیت، نتوانستم همراهش بروم. چند روزی در بیمارستان بود. با خودم و خدا قرار گذاشتم که اگر خوب شود،‌ می‌روم چند وقتی پیشش‌ می‌مانم؛ شاید کمی جبران تنهایی‌هایش را کرده باشم. چون چشمانش خشک شده بود به راهی که ما از آن‌ نمی‌آمدیم…

مادرم گفت در کمال ناباوری حالش خوب شده! همه چیز را به یاد‌ می‌آورد، غذا‌ می‌خورد و‌ می‌خندد. همان موقع بود که با او تلفنی حرف زدم. صدایش زدم: «عزیزی!». جواب داد: «عزیزی!». گفتم: «بهتری؟». گفت: «آره بهترم». گفتم: «میام زودی پیشت‌ می‌مونم». گفت: «میای؟ باشه». این وعده را پیش از این هم به او داده بودم. ‌ نمی‌دانستم دیگر هیچ وقت نمی‌توانم صدایش را بشنوم.

مادرم که خیالش راحت شد، به تهران برگشت. اما خوشحالی ما یکی دو روز بیشتر دوام نیاورد. گفتند با خودش حرف‌ می‌زند، برای بالشت‌هایش لالایی‌ می‌خواند و اسم کودکان از دست‌رفته‌اش را صدا‌ می‌زند. گفتند چیزی‌ نمی‌خورد،‌ نمی‌تواند بنشیند. گفتند از هوش رفت…

مادرم دوباره رفت. عزیزی به کما رفته بود. به هر بیمارستانی که بردندش، گفتند کاری از دست کسی بر‌ نمی‌آید. زیبا بود. اصلا بهش‌ نمی‌آمد که وقت رفتنش باشد. چند روزی در خانه بود و ما همگی امیدوار به بازگشتنش. بالاخره رفتم ببینمش. دیگر مثل همیشه با لبخند بی‌نظیر و برق چشمانش به استقبال نیامد. با همان چهره زیبایش خوابیده بود. چند دقیقه‌‌ای پیشش نشسته بودم که دیدم اشکی از چشمش سرازیر شد. از مادرم پرسیدم: «مامان، مگه‌ می‌شنوه؟!». گفت: «نه…».

این را‌ می‌دانستم که برای آخرین بار است او را‌ می‌بینم. کاری از دست کسی بر‌ نمی‌آمد. برگشتیم خانه. حدود بیست روز در کما بود. انگار‌ می‌خواست آماده‌ی رفتنش باشیم و آن را بپذیریم. تا اینکه خبر دادند رفته…

او را در خاک گذاشتند. رفتم بالای سرش تا برای آخرین بار صورتش را ببینم و به خاطر بسپارم. همچنان زیبا بود. صورتش را که دیدم ناخودآگاه فریاد زدم: «عزیزی»! پاهایم شل شدند و به زمین افتادم. تمام خاطرات کودکی‌ام و آغوش گرمش را در خاک کردند.

کدام درس‌ و دانشگاه می‌تواند او را از چشم‌انتظاری در بیاورد؟ کدام دغدغه مرا از حسرت ندیدنش رها‌ می‌کند؟ چه کسی فرصت دوباره دیدنش را به من‌ می‌دهد؟ خوشمزه‌ترین صبحانه‌های دنیا، طعم جادویی فسنجان و چشمان منتظرش را هیچ‌وقت از یاد نخواهم برد.

سوگ

سیده زهره تفریشی – پانیک

بگذار در این کشو را هم ببندم.

عاااالی شد.

امروز هم این پاستل به لوازم‌التحریرت اضافه شد.

هاااااااااااااااااااااچی...

ترسیدی؟!

نترس مامان، عطسه کردم.

شاید هم معنی عطسه‌ام این است که تو اصلا نقاشی دوست نداری؟!

اما نه!

مگر می‌شود؟!

از خاندان ما باشی و به هنر علاقه نداشته باشی؟!

آخیش... روی تخت که دراز می‌کشم و چشمم به گل‌سرهای رنگ‌ووارنگت می‌افتد، دلم غنج می‌رود.

دخترک قشنگ من.

حالا بگذار بروم گلدان‌ها را آب بدهم.

مامان دورت بگردد.

الهی، گلِ نازنینم تو هم دلت برای پانیک تنگ شده؟!

این گلدان‌های آویز را هم آب بدهم.

تمام شد.

هر وقت می‌آیم گلخانه پایم می‌خورد به دمپایی صورتی‌هایت...

مامانی چندبار گفتم دمپایی‌هایت را جفت کن و بگذار آن‌طرفِ دمپایی‌های من؟

آها آه، این‌جوری...

می‌دانی مامان؟!

دایی‌جان دیشب گریه کرد.

گفتم: داداشی نکن این کار را.

گفت: من را ببخش آبجی.

گفتم: تو که مقصر نبودی.

گفت: بودم آبجی. بودم.

گفتم: اصلا بهش فکر نکن.

گفت: خودم را نمی‌بخشم آبجی.

گفتم : نگو داداشی.

گفت: اگر با نرمی خواهش می‌کردم این‌طور نمی‌شد.

گفتم: باباش عصبی است.

گفت: من هم نباید دست روی باباش بلند می‌کردم.

گفتم: تو به‌خاطر اشک‌های پانیک کردی.

گفت: به خدا همین است آبجی.

گفتم: پانیک دوست داشت یک شب پیش من بخوابد.

گفت: من هم به باباش همین را گفتم.

گفتم: او حرف حالیش نمی‌شود.

گفت: احساس ندارد مرتیکه.

گفتم: داداشی جانم...

گفت: جانم آبجی؟

گفتم: دیگر با او گلاویز نشو.

گفت: نه به خدا آبجی.

گفتم: اگر شاکی نمی‌شد...

گفت: می‌دانم آبجی.

گفتم: پانیک پنجشنبه‌ها پیشمان بود.

گفت: جبران می‌کنم آبجی.

گفتم: فقط یک قول بده.

گفت: جان بخواه آبجی.

گفتم: ماهی یک‌بار که آمد اینجا...

دایی‌جانت دستش را محکم مشت کرد و کوبید به دیوار.

گفت: می‌دانم آبجی.

گفتم: اصلا وقتی آقاجان پانیک را راه می‌اندازد، تو جلوی در نرو.

گفت: آخه دورت بگردم آبجی...

گفتم: می‌دانم تو هم عاشق پانیکی.

گفت: حیفِ پانیک است که با نامادری زندگی کند.

گفتم: شده دیگر.

گفت: خیلی مردی آبجی.

گفتم: مرد ما باش و دیدار ماهی یک بار را، ماهی یک بار را، ماهی یک بار را...

خدایااااااااااااااااااااا به همین هم راضی‌ام. پانیک من را از من نگیرد.
Choice Board Title (11)

نامه به مدیر مدرسه پسرم

جناب آقای حسن محمدی، مدیر خوش‌فکر دبیرستان علم سلیم-مدرسه زندگی
با سلام،
از ما خواسته‌اید تا پیش از شروع سال تحصیلی توقعاتمان را از مدرسه‌ بیان کنیم. دوست‌تر داشتم بجای پر کردن آن فرم، خواسته‌هایم را در نامه‌ای برایتان بنویسم:

🔹از پسرم کار بخواهید. چون او را هتل نمی‌آورم، به اولین سال دبیرستان می‌فرستم. اجازه دهید بریده‌های کاغذ و تراشه‌های چوب را زمین بریزد اما خودش هم جمع کند. به بابای مدرسه بگویید مدیون من است اگر بجای پسرم چیزی را جارو کند. کاش ماهی یکبار از بچه‌ها بخواهید شیشه‌ها را تمیز کنند، خاک‌ نیمکت‌های کلاسشان را بگیرند. به پسرم نوبت دهید تا درخت‌ها و گلدان‌های مدرسه را آب دهد و برگ‌های زردشان را بگیرد.

🔸کاش صبحانه را در مدرسه بخورند و از پسرم بخواهید سفره پهن کند، چای دم کند، نان‌ خرد کند و آخرش هم به همراه بچه‌های دیگر جمع کنند و بشویند.

🔹ای کاش همین اول سال قلمو و رنگ و اسپری دهید تا کلاسشان را خودشان رنگ‌آمیزی کنند. روی دیوارهایش به سلیقه روزآمدشان چیزهایی بنویسند، خط‌هایی بیندازند. شاید نشانی از فیلم‌ها، انیمیشن‌ها، فوتبالیست‌ها و ترانه‌هایی که دوست دارند بر دیوار بیفتد و دیوار کلاس، پنجره رهایی‌ باشد.

🔸بیشتر سرویس‌های بهداشتی عمومی کشور ما بهداشتی نیستند! هر کاری لازم است بکنید تا پسرم و همه بچه‌ها سرویس‌های مدرسه را مثل سرویس خانه‌هایشان نگه دارند.

🔹از پسرم بخواهید شما را نقد کند، رفتار و برنامه‌های دبیران و مشاوران و معاونان را. نترسد از گفتن. توبیخ نشود از فکر کردن. از او بخواهید برای حرف‌هایش دلیل بیاورد و تا قانع نشد دست نکشد. از مدرسه شما توقع دارم گفت‌وگو سکه رایج باشد. رفتارهای پسرم را هم ارزیابی کنید و بخواهید در فضای امن گفت‌وگوی همکلاسی‌ها از دوستانش راه حل‌های کارآمد بگیرد. این کار موثرتر از تذکر و توبیخ دبیران است.

🔸لطفا به دبیران مدرسه بگویید جواب سوال‌های پسرم را ندهند. هر وقت سوال پرسید، کمکش کنند تا خودش دنبال پاسخ بگردد.

🔹بعد از صبحگاه و قبل از شروع اولین زنگ، پنج دقیقه را اختصاص دهید تا هر کسی در مدرسه است کتاب بخواند. از خود شما گرفته تا تک به تک عوامل اجرایی و دبیران و دانش‌آموزان، کسی با کسی صحبت نکند و هر کس کتابی که دوست دارد بخواند. مدرسه بشود یک کتابخانه بزرگ. کتاب‌های درسی نشوند همه دنیایش. دنیایش را بزرگ کنید.

🔸آقای محمدی عزیز، از پسرم بخواهید داستان بنویسد، شعر بگوید، مقاله بنویسد. بخواهید برای پژوهش فیلم بسازد، عکس بیندازد. برود در آزمایشگاه خطر کند. به او بگویید پژوهش فقط در کتابخانه نیست. برود وسط شهر جستجو کند، سوال بتراشد. از پسرم بخواهید در کارگاه با چوب و فلز و چکش و اره وسیله بسازد، اختراع کند. از آنها بخواهید اپلیکیشن بازی طراحی کنند، انیمیشن تولید کنند.

🔹در بوفه مدرسه، پسرم را دخالت دهید تا در کنار مسوول بزرگسال بوفه شیوه کاسبی را یاد بگیرد، حساب و کتاب و طرز برخورد با مشتری را. بگذارید خوراکی‌ها را در قفسه بچیند. بار خالی کند و بعد کارتون‌ها و مقواها را در سطل مخصوص بازیافتی‌ها بیندازد.

🔸هنگام مراسم نماز یا صبحگاه فضایی شکل نگیرد که به زور و با خوابالودگی، پسر 13 ساله با خدا مناجات کند. لحظاتی را شکل دهید که وقتی پسرم با خدا خلوت می‌کند بداند که خدا نزدیک‌ترین است و ارتباط قلبی او با خدا برای خودش تعالی می‌آورد نه اینکه دل مدیر و مربی پرورشی را راضی کند و کارت امتیاز بگیرد. به او و بچه‌های دیگر اجازه دهید نیایش‌هایی را که به زبان خودشان نوشته‌اند بخوانند. نیایش‌های ساده که خواسته‌های واقعی خودشا‌ن‌اند و با صداقت هستند.

🔹از معلم‌هایتان بخواهید قوانین کلاس‌ها را تنهایی وضع نکنند. از بچه‌ها کمک بگیرند و با هم قانون بگذارند. چون این قوانین را بچه‌ها باید اجرا کنند.

🔸به پسرم حالی کنید بجای آنکه از ضعف و نمره کمِ همکلاسی‌هایش خوشحال شود، احساس بد کند. کاری کنید تا به جای احساس کمبود از نمره پایینِ خودش از کمک نکردن به دوستانش شرمنده باشد.

🔹از پسرم نخواهید در همه درس‌ها و مهارت‌ها نفر اول باشد. راستش او هم مثل بقیه بچه‌ها در خیلی کارها کم‌‌استعداد است. به او بگویید همه آدم‌ها برای همه کارها ساخته نشده‌اند، راه خودت را پیدا کن.

🔸مدیر محترم، به پسرم اجازه دهید اشتباه کند، خراب کند، گند بزند. بگذارید بارها ویران کند و بسازد. اشتباه کردن را امتیاز بدهید. بگویید فقط یک اشتباه نابخشودنی وجود دارد و آن هم هیچ کاری نکردن و بالتبع اشتباه نکردن است.

◾️آقای محمدی نازنین، چون از پیش می‌دانستم مدرسه زندگی ساخته‌اید پیشنهادهای بعضا عجیبم را نوشتم؛ حرف‌های تکراری‌ام را ببخشید!
چون بیشتر اینها را از خودتان یادگرفته‌ام.

با آرزوی خوبی و زیبایی

علی‌اکبر زین‌العابدین

(بازنشر از ۳۱شهریور ۱۳۹۸)

photo1695650386

مهندسی سال تحصیلی سَمی برای دانش‌آموزان

۱- به بچه‌ها در هر سنی که هستند با تاکید بگوییم: «همه زندگی‌مان را به پای تو ریخته‌ایم پس تو باید بهترین نتیجه و نمره را بگیری.» تا هم منت زیادی سرش گذاشته باشیم هم او را چنان بدهکار کرده‌باشیم که تا ته سال هر چه بدود، نرسد تا با احساس خجالت‌زدگی و سرشکستگی روزش را شب کند.

۲- به آنها بگوییم: «شغل من این است و آن است و شغل تو فقط دانش‌آموزی است و هیچ کار دیگری نداری.» که هم به جز درس‌خواندن هیچ کار دیگری یاد نگیرد و چلمن بار بیاید تا وقتی بزرگ شد نتواند با دو تا آدم ارتباط ساده برقرار کند و یک خیار هم نتواند پوست بگیرد هم اینکه محصل‌بودن برایش یک کار طاقت‌فرسا و غول‌پیکر شود و حسابی گیر بیفتد.

۳- برای اینکه او را به درس و مشق علاقه‌مند کنیم گران‌ترین لوازم‌التحریر را بیشتر از توانمان تهیه کنیم تا هم او را پرتوقع و طلبکار بار بیاوریم و هم توی مخش برود که شرط یادگیری و رشد خرج‌کردن پول بیهوده است و هم دک و دهان خودمان تلفات بدهد هم بچه‌هایی که ندارند دلشان آب شود ‌و حالشان از مدرسه و خانواده‌‌شان بهم بخورد.

۴- از همین اول سال به آنها حالی کنیم که: «ببین تو خیلی باهوشی فقط تلاش نمی‌کنی. مثل سال‌های پیش نباش که با بی‌دقتی نمره کم می‌آوردی و حواست فقط پی بازی بود.» که هم حق حواس‌پرتی و سرخوشی را از او گرفته باشیم (چون بازیگوشی که کار بچه‌ها نیست مال پیرها است) و هم عزت نفسش را پایین بیاوریم هم بیخودی برچسب باهوش‌بودن به او بزنیم که خدا را هم بنده نباشد.

۵- به او یاد دهیم که هر چه معلم و مدیر و ناظمت گفتند فقط بگوید چشم! آسه برود و آسه بیاید. نه سوال اضافی بپرسد نه جواب اضافی بدهد. نه بحثی نه چالشی نه نقدی، هیچی هیچی. اینجوری هم شهروند توسری‌خور بار بیآوریم هم احساس در قفس‌بودن را در او به فریاد برسانیم.

۶- کتاب درسی و کمک‌درسی را بکنیم الگوی اصلی مطالعه. بگوییم اول درس بعداً هر کتاب دیگری. چون آدم با کتاب درسی و مخلفاتش مدارک تحصیلی مهم می‌گیرد و اینجوری حتما حسابی پولدار و پیشرفته می‌شود. بچه هم که مخ درست و حسابی ندارد تا ببیند مدرک‌های دانشگاهی که میلیون میلیون صادر شده‌اند چه انسان‌های رشدیافته‌ای تحویل سرزمین پاک آریایی‌مان داده‌اند!

۷- تا از فرزندمان شنیدیم که یکی از معلمان مدرسه حرفی زده یا رفتاری کرده که به مذاق او یا خود ما خوش نیامده، هر چه در دهانمان چرخید بار آن معلم کنیم تا هم مدرسه را در ذهن بچه بی‌اعتبار کنیم و نتوانیم تا آخر سال او را با جرثقیل هم تکان دهیم هم مهارت حل مساله را بجای پشت سر کسی لیچار گفتن در ذهن او خاموش کنیم.

۸- هی توی کیفش را پر کنیم از میوه و خوراکی و غذا مثل اینکه هر روز دارد عازم اردوی جام جهانی می‌شود، پول زیاد هم توی جیبش فرو کنیم که هر چه دلش خواست از بوفه بخرد بعد که به خانه رسید توی سرش بکوبیم که چرا میوه‌‌ات را نخوردی بی‌عرضه! چرا خوراکی‌هات مانده؟ چرا آشغال‌های بوفه مدرسه را خریدی؟ لیاقت نداری.

۹- هر امتحان و آزمونی هم که ورقه‌اش را آورد یادمان باشد اول برویم سراغ غلط‌ها و اشتباهاتش. ببینیم کجا را بلد نبوده، کجا نمره کم آورده و‌ بکوبیم توی سرش. مهم هم نیست خودمان سر درمی‌آوریم یا نه. مهم این است چیزهایی را که بلد بوده به رخش نکشیم خدای ناکرده تا تشویق نشود. چون مثل خود ما که همه چیز عالم را از لحظه به دنیاآمدن در بیمارستان بلد بوده‌ایم او هم باید کاملا بلد باشد بدون یک نقطه اشتباه!

.

.

علی‌اکبر زین‌العابدین

Choice Board Title (13)

مهندسی سال تحصیلی سَمی برای دانش‌آموزان

۱- به بچه‌ها در هر سنی که هستند با تاکید بگوییم: «همه زندگی‌مان را به پای تو ریخته‌ایم پس تو باید بهترین نتیجه و نمره را بگیری.» تا هم منت زیادی سرش گذاشته باشیم هم او را چنان بدهکار کرده‌باشیم که تا ته سال هر چه بدود، نرسد تا با احساس خجالت‌زدگی و سرشکستگی روزش را شب کند.

۲-به آنها بگوییم: «شغل من این است و آن است و شغل تو فقط دانش‌آموزی است و هیچ کار دیگری نداری.» که هم به جز درس‌خواندن هیچ کار دیگری یاد نگیرد و چلمن بار بیاید تا وقتی بزرگ شد نتواند با دو تا آدم ارتباط ساده برقرار کند و یک خیار هم نتواند پوست بگیرد هم اینکه محصل‌بودن برایش یک کار طاقت‌فرسا و غول‌پیکر شود و حسابی گیر بیفتد.

۳-برای اینکه او را به درس و مشق علاقه‌مند کنیم گران‌ترین لوازم‌التحریر را بیشتر از توانمان تهیه کنیم تا هم او را پرتوقع و طلبکار بار بیاوریم و هم توی مخش برود که شرط یادگیری و رشد خرج‌کردن پول بیهوده است و هم دک و دهان خودمان تلفات بدهد هم بچه‌هایی که ندارند دلشان آب شود ‌و حالشان از مدرسه و خانواده‌‌شان بهم بخورد.

۴-از همین اول سال به آنها حالی کنیم که: «ببین تو خیلی باهوشی فقط تلاش نمی‌کنی. مثل سال‌های پیش نباش که با بی‌دقتی نمره کم می‌آوردی و حواست فقط پی بازی بود.» که هم حق حواس‌پرتی و سرخوشی را از او گرفته باشیم (چون بازیگوشی که کار بچه‌ها نیست مال پیرها است) و هم عزت نفسش را پایین بیاوریم هم بیخودی برچسب باهوش‌بودن به او بزنیم که خدا را هم بنده نباشد.

۵-به او یاد دهیم که هر چه معلم و مدیر و ناظمت گفتند فقط بگوید چشم! آسه برود و آسه بیاید. نه سوال اضافی بپرسد نه جواب اضافی بدهد. نه بحثی نه چالشی نه نقدی، هیچی هیچی. اینجوری هم شهروند توسری‌خور بار بیآوریم هم احساس در قفس‌بودن را در او به فریاد برسانیم.

۶-کتاب درسی و کمک‌درسی را بکنیم الگوی اصلی مطالعه. بگوییم اول درس بعداً هر کتاب دیگری. چون آدم با کتاب درسی و مخلفاتش مدارک تحصیلی مهم می‌گیرد و اینجوری حتما حسابی پولدار و پیشرفته می‌شود. بچه هم که مخ درست و حسابی ندارد تا ببیند مدرک‌های دانشگاهی که میلیون میلیون صادر شده‌اند چه انسان‌های رشدیافته‌ای تحویل سرزمین پاک آریایی‌مان داده‌اند!

۷- تا از فرزندمان شنیدیم که یکی از معلمان مدرسه حرفی زده یا رفتاری کرده که به مذاق او یا خود ما خوش نیامده، هر چه در دهانمان چرخید بار آن معلم کنیم تا هم مدرسه را در ذهن بچه بی‌اعتبار کنیم و نتوانیم تا آخر سال او را با جرثقیل هم تکان دهیم هم مهارت حل مساله را بجای پشت سر کسی لیچار گفتن در ذهن او خاموش کنیم.

۸-هی توی کیفش را پر کنیم از میوه و خوراکی و غذا مثل اینکه هر روز دارد عازم اردوی جام جهانی می‌شود، پول زیاد هم توی جیبش فرو کنیم که هر چه دلش خواست از بوفه بخرد بعد که به خانه رسید توی سرش بکوبیم که چرا میوه‌‌ات را نخوردی بی‌عرضه! چرا خوراکی‌هات مانده؟ چرا آشغال‌های بوفه مدرسه را خریدی؟ لیاقت نداری.

۹-هر امتحان و آزمونی هم که ورقه‌اش را آورد یادمان باشد اول برویم سراغ غلط‌ها و اشتباهاتش. ببینیم کجا را بلد نبوده، کجا نمره کم آورده و‌ بکوبیم توی سرش. مهم هم نیست خودمان سر درمی‌آوریم یا نه. مهم این است چیزهایی را که بلد بوده به رخش نکشیم خدای ناکرده تا تشویق نشود. چون مثل خود ما که همه چیز عالم را از لحظه به دنیاآمدن در بیمارستان بلد بوده‌ایم او هم باید کاملا بلد باشد بدون یک نقطه اشتباه!

علی‌اکبر زین‌العابدین

Choice Board Title (15)

روزهایی که بر ما گذشت

روزهایی که بر ما گذشت

و ما از آنها نخواهیم گذشت

ما از خودمان نخواهیم عبور کرد

ما از بی‌ستارگی عبور می‌کنیم

و دستانمان را آسمان می‌کنیم

ما کودکی‌های تازه از ستاره‌هایمان می‌سازیم

و این قطب‌های یخی سهمگین زهررنگ را آب خواهیم کرد

با رنگین‌کمان‌هایی که خالقشان جز ما کسی نیست

ما تفسیرِ «بودن» هستیم حتی اگر برایمان از نبودن سرها بریده باشند

علی‌اکبر زین‌العابدین
۲۵شهریور ۱۴۰۲

IMG_0709

بچه‌ها را به جان هم نیندازیم

🔹اگر گفته‌بودم اسم و عکس بچه‌ها را با عنوان افتخارآفرینی‌های مرسوم از دیوار مدرسه‌ها جمع کنیم، معنی‌اش این نیست که اسم و عکس بچه‌ها بر دیوار مدرسه‌ها نباشد؛ برعکس! هر مدرسه یک تابلوی خیلی بزرگ بسازد و اسم و عکس همه‌ی دانش‌آموزانش را بر آن نصب کند. بعد زیر اسم و عکس هر کدام مثلا یک قاب تَلقی ارزان‌قیمت کوچک قراردهند تا نواری کاغذی را هربار داخل آن بگذارند و دفعه‌ی بعد بردارند و یک نوار کاغذی دیگر جایش بگذارند؛ هفتگی، ماهانه یا هر نوع زمان‌مندی دیگری که صلاح می‌دانند. هر بار روی آن نوار کاغذی، یک ویژگی تحسین‌برانگیز، یک نقطه‌ی رشد یا پیشرفتی را بنویسند. به این شرط که برای همه‌ بنویسند؛ یعنی هیچ دانش‌آموزی نباشد که مثلا در طول یک هفته یا ماه درباره‌اش چیزی نوشته نشده‌باشد.

🔸از چه بنویسیم؟ از هر نقطه‌ی سپید روشن کوچک. از کلیشه‌ها بیرون بیاییم، فقط از درس و ورزش و هنر نباشد؛ مثلا بنویسیم غذایش را با دیگری قسمت کرد، توی بازی دست هم‌کلاسی‌اش که زمین خورده‌بود گرفت، یک سوال خلاقانه پرسید، در آزمایشگاه یک کشف کوچک کرد، یک رمان معرفی کرد، گلی در گلدان کاشت، شعر نوشت، وقتی تکلیفش را ننوشته بود راستش را گفت، نفر آخر از کلاس آمد و لامپ‌ها را خاموش کرد، برای اداره‌ی بهتر کلاس به معلم پیشنهاد تازه داد، وقتی جا کم آمده‌بود به هم‌گروهی‌اش جا داد، زباله‌ای در سطل انداخت، در صف آبخوری صبوری کرد، به دوستش خوب گوش می‌داد، دقت کنید: «خیلی خوب گوش می‌داد» و …

🔹چقدر ارزش‌های انسانی هستند که به هوش و استعداد بچه‌ها و دوپینگ مادی و عملی والدین ارتباط ندارند. چقدر آدمی ابعاد شخصیتی گوناگون دارد که با آنها زندگی می‌کند و شاید هیچ‌گاه دیده نمی‌شود…

🔸این پیشنهاد تمرینی برای همه است. تمرینی برای ما معلمان و مربیان که بهتر مشاهده کنیم. جزییات رفتار بچه‌ها را ببینیم. تمرینی برای بچه‌ها که با هم سر مقام‌آوردن و «حفظ مقام» نجنگند، تمرینی برای ما پدر و مادرها که نگران اول‌شدن و اول‌ماندن بچه‌هایمان نباشیم.

🔹فریاد ما مگر از تبعیض‌ها نیست؟ مگر بخاطر به‌رسمیت‌نشناختن تفاوت‌ها نیست؟ در حالیکه «همه در خلقت برابریم». انسان‌ها را روبه‌روی هم قرار ندهیم. «من» و «تو»یی نشویم. «ما» زندگی کنیم.

علی‌اکبر زین‌العابدین

بخشی از سخنرانی علی‌اکبر زین‌العابدین در رویداد فرهنگی «تو هم بخوان»