photo_2022-06-14_15-26-31

محمد کمندلو جزو نخستین بیماران ام‌اس در ایران، از روند خوددرمانی خود می‌گوید

«با بیماری مبارزه نکردم دوست شدم»

علی‌اکبر زین‌العابدین

🔸محمد ریش بلندی دارد شانه شده، بسیار مرتب و موهایی که آرایش‌شان با ریش مشکی‌اش هماهنگ است. هنوز از راه نرسیده بودم که نگاهم کرد، گفت چقدر چشم‌های مهربانی داری! رفت و برگشت با یک دستبند مسی. گفت دست راستت را بیاور جلو. من مانده بودم حیران. دستبند را از بغل دستم کرد. نگاهم مهربان شده بود، چه می‌خواستم و چه نمی‌خواستم. گفتم: «هدیه است؟» گفت: «نه! رشوه است. باید امشب برای مادرم دو رکعت نماز بخوانی.» محمد وقتی 22 ساله بود مادرش پر می‌کشد به آسمان و محمد دوست دارد نام مادرش را به هر بهانه بیاورد. دستبند مسی را نگاه می‌کردم. گفت: «برات خوب است. مس بدن را متعادل می‌کند.» خودش متعادل نشسته بود و شوخی می‌کرد. انگار از آن شخصیت‌هایی است که 200‌بار مصاحبه تلویزیونی کرده است. خیالیش نبود. به شوخی گفت: «لوکیشن خانه‌مان خوب است؟» گفتم این چوب‌های میزهای عسلی‌ات، چوب‌های کتابخانه‌ات این‌جا را از همه جاهای دیگر قشنگ‌تر کرده است. گفت: «می‌دانم چوب‌ها قدیمی‌اند.»

🔸محمد کمندلو متولد 1353 است. حرفه‌ اصلی محمد تعمیر وسایل چوبی قدیمی است. از آن کارها که همه‌اش دقت و وسواس و عشق است. محمد از آن ام‌اسی‌های دو آتشه بوده. از آنها که بلافاصله ویلچری می‌شود. ام‌اس که این روزها جزو بیماری‌های ترسناک محسوب می‌شود، برای محمد مثال پشمکی است که زود در دهان آب می‌شود. او به شیوه خاص خودش بیماری‌اش را درمان کرده.

🔸محمد خیلی بامعرفت است. او یادش نمی‌رود که آن دکتر روانشناس حق استادی بر گردنش داشته است. او وقتی حرف از استادش می‌شود، چشمانش دریا می‌شود./بخوانید 👇🏾

http://goo.gl/Ze6y1X

photo_2022-06-14_15-22-38

⁣مامی‌جان اوقافی

👈🏽مامی‌جان یقه‌ کراواتی پسر شش‌ساله‌اش را مرتب کرد و ژل مخصوص کودکان با بوی توت‌فرنگی را هم آرام روی موهای صاف سلمانی‌رفته‌اش کشید. به اخم‌های پَرکلاغی پسرش نگاهی کرد و آب‌پرتقال طبیعی نارنجی را هم داد دستش و با اضطراب همیشگی‌ گفت: «آخه مامی من! تو که هر روز تا ساعت سه مهد کودکی؛ با اون همه مربی درجه یک که همه عاشقتن. انگلیسی‌ت هم که بلبلی شده قشنگ. فرانسه‌ت هم که یک‌ ساله شروع کردی و معلمت هم ازت راضی. اون روز خاله مهسات گفت: “ماشاله همچین صحبت می‌کنه انگار توی پاریس دنیا اومده بچه‌مون!” اون ماه هم که کنسرت آموزشگاه ترکوندی حسابی با اون پیانوت مامی‌جان! مربی ورزشت هم که می‌گفت همین‌طوری پیش بری تا یکی دو سال دیگه واسه تیم استانی نونهالان انتخابت می‌کنن. منم که صبح تا شب وقفت هستم مامی! هر جا می‌خوای می‌برمت، میارمت. فقط این شطرنجت رو یه کم جدی بگیری هیچی کم نداری. چون نباید از عرشیا می‌باختی. چون استادت خودت می‌دونی که مامی، مربی درجه یک فدراسیونه…»
بعد مامی‌جان لیوان آب پرتقال را از دست پسرش گرفت و خودش به سمت لب‌های غنچه‌ای پسر نزدیک کرد تا بخورد و این اخم پرکلاغی باز شود.
👈🏽 «بخور یه قلپ، قربون اون لب‌هات بشه مامی‌ت! دیشب هم استیکت رو فقط یه کوچولو گاز زدی. هفته‌ای سه روز می‌ری ورزش. بخور مامی قوی باشی. بابات هم که هر چی پول کلاس‌هات می‌شه حرفی نداره. تابستون هم صحبت کردم یه معلم ریاضی که توی کارش استاده بیاد آماده‌ت کنه واسه کلاس اولت که دیگه مدرسه هم هیچی از بچه‌ها کم نداشته باشی. اون روز مدیرتون می‌گفت: “آدم دلش کباب می‌شه واسه این بچه. بقیه بچه‌ها از پایین سرسره میرن بالا از بالای سرسره خودشون رو پرتاب می‌کنن زمین، این بچه یه گوشه می‌شینه نگاه‌شون می‌کنه.”… آخه من فدای تو بشم انقدر آقایی! نگاه نکن بچه‌های دیگه رو! تربیت‌شون مشکل داره. سرسام می‌گیره آدم از جیغ و دادشون!»
لب‌های غنچه‌ای‌ پسر باز نمی‌شد به خوردن.
👈🏽 «راستی مامی‌جون! یوگا هم که قولش رو داده بودم از هفته بعد شروع می‌شه. با نرگس‌جون صحبت کردم کلاس نقاشی‌ت رو بندازه دوشنبه‌ها عصر که به یوگات هم برسی… این اخم‌های قشنگت رو باز کن مامی! مشکلت چیه باز اخم کردی؟!
👈🏽پسرش مشکلی ندارد جز اینکه وقت بچگی ندارد. وقت بازی ندارد. چون پسرش مامییِ اوقافی نمی‌خواهد، مامی مدیر برنامه نمی‌خواهد، او مامان معمولی شاد می‌خواهد. او زندگی می‌خواهد.

⁣علی‌اکبر زین‌العابدین

photo_2022-06-14_15-20-36

کسره و منِ اضافه‌اش

👈🏽یک بار خودم را جای بچه‌هایی گذاشتم که پدر و مادرشان کسره آخرین حرف اسم‌شان را به یک «من» می‌چسبانند: رضای من، مریم من، داریوش من، سیمین من و… فکر می‌کردم چرا همیشه این عبارت عذابم می‌دهد؟ بابای آدم جلوی خود آدم با آدم‌های دیگر صحبت می‌کند و آدم را مثل کفش من، ماشین من و خانه‌ی من صدا می‌کند. انگار من را خریده، انگار اگر او نباشد این من به هیچ دردی نمی‌خورد. وقتی می‌گوید: «کیارشِ من وقتی از چیزی بدش بیاد، رک و راست حرفش رو می‌زنه و از هیچی هم نمی‌ترسه.» انگار مامانه می‌خواهد بگوید من این جوری‌ام که کیارشم هم اینجوری است! انگار این من بدون مامانش، همان مالک شش دانگش، به خودی خود یک پاپاسی هم نمی‌ارزد. یک تفرعنی در این کلام است که کسی حق ندارد کوچک‌ترین خللی به آن وارد کند. یعنی بچه‌های شماها اصلا اهمیتی ندارند وقتی پای «من» و بچه‌ی «من» باز می‌شود. بعد کدام بچه‌ای است که از نوزادی و نوپایی گوشش به این کسره و من اضافه‌اش عادت کرده باشد و بیاید یک روز در پانزده‌سالگی بگوید: «من خودم آدمم. من ملک کسی نیستم. تو فقط بابای منی، تو فقط مامان منی.» نه! هیچکس نمی‌گوید. او دیگر با آن کسره و من اضافه‌اش زندگی می‌کند.
👈🏽این کلمه‌های لعنتی انرژی‌شان از همه مخلوقات دنیا بیشتر است. همین کلمه‌ها که صبح تا شب با آنها فکر می‌کنیم، با آنها حرف می‌زنیم، با آنها دروغ می‌گوییم با آنها تهمت می‌زنیم، با آنها فریاد می‌زنیم. همین کلمه‌های لعنتی باعث می‌شوند بچه بی‌آنکه انگار اختیاری داشته باشد، همه معانی این مالکیت را با خودش بکشد تا آخر عمر.
👈🏽وقتی خودم را جای یکی از آنها می‌گذاشتم به لحظه‌های تنهایی‌اش فکر می‌کردم؛ وقتی پنجاه ساله است و مالکش حاضر و آماده نیست که در تنگناها پشت او درآید و از زبان او حرف بزند. وقتی آن نام بدون کسره و من اضافه‌اش یعنی بدون صاحبش، کفشی می‌شود که خودش راه نمی‌رود، ماشینی که خودش روشن نمی‌شود و خانه‌ای که کسی اجازه ورود به آن را ندارد.

علی‌اکبر زین‌العابدین