4-_

کارگاه‌های زمستانی آموزش نویسندگی + روانش‌شناسی خود ویژه‌‎ی دانش‌آموزان (برگزار شد)

 برای ۱۰ تا ۱۵ ساله‌ها
در سه سطح: ۱- مقدماتی ۲- میانی ۳- پیشرفته
به سبک علی‌اکبر زین‌العابدین
(نویسنده، روان‌شناس و موسس شبکه آموزش نوشتن خلاقانه به کودکان و نوجوانان)

آموزش نویسندگی با نگاهی به روان‌شناسی خود کمک می‌کند که نوجوان در حین یادگیری تکنیک‌های نوشتن، با هیجانات خود نیز آشنایی بیشتری پیدا کرده و گامی به سوی شناخت، پذیرش و ابراز آگاهانه آنها بردارد.
به ویژه در روزگاری که نوجوانان ما در معرض التهابات هیجانی گوناگون قرار گرفته‌اند.

 روز‌های چهارشنبه
 زمان: ۹۰دقیقه‌
 تعداد جلسات: ۶جلسه
 شروع دوره‌ها: چهارشنبه ۱۸ بهمن‌ماه ۱۴۰۲

photo_2025-01-20_14-27-27

از‌دست‌دادن را بلد نیستیم

چون نگرش ما این است که ازدست‌دادن مساوی شکست‌خوردن است، پس وقتی از دست می‌دهیم، گویی نقص و عیب ماست. کسی ماه‌ها و سال‌ها کار می‌کند تا یک گوشی همراه به‌دست آورد، روزی دیگر کسی دیگر روی موتورسیکلت دوثانیه با دوانگشت، گوشی را می‌زند و گازش را می‌گیرد و دود می‌شود. رنج چندماهه یا چندساله برای به‌دست‌آوردن گوشی را طبیعی می‌دانیم اما رنج ازدست‌دادن گوشی را طی دوثانیه، غیرطبیعی. این گوشی می‌توانست دوثانیه‌ای از دست خودمان در جوی آب بیفتد یا از دست بچه روی آسفالت سقوط کند. ما اغلب از این دوثانیه‌ها به بعد را بلد نیستیم؛ مثل صدور حکم اخراج دوثانیه‌ای از محل کار، مرگ دوثانیه‌ای محبوبمان، قرار دوثانیه‌‌ای قاضی در از دست‌دادن آزادی، شکستن دست یا پا در یک سانحه‌ی دوثانیه‌ای. شنیدن دوثانیه‌ای «خداحافظی» از کسی و جدایی بدون ثانیه‌ از کسی بدون خداحافظی‌اش!
همیشه از این لحظه به بعد به ما می‌گویند: «بپذیر که از دست داده‌ای.» به نظرم پذیرش خودش را تحمیل می‌کند حتی اگر احساسش نکنیم. پذیرشِ خالی، دست‌فرمان غلط‌انداز شعارواری است. آنچه می‌بایست باشد تمرین است. تمرینِ از دست‌دادن، بعد از این دوثانیه‌ها آغاز نمی‌شود. تمرینش از ثانیه‌ای که به‌دست‌ آورده‌ایم استارت می‌خورد. چه خودمان به‌دست آورده‌باشیم چه به دستمان داده‌باشند؛ یعنی ممکن است تمامی به‌دست‌آوردن‌ها تلاش و تمرین نخواهد؛ مثل ارثی که به ما برسد یا دست و پایی که هنگام به‌دنیاآمدن به ما رسیده‌بود یا هدیه‌ای که به دستمان داده‌بودند. اما دقیقا از همان لحظه که ادراک می‌کنیم چیزی، کسی یا موقعیتی را به‌دست‌آورده‌ایم، تمرین ازدست‌دادن گردنمان است. تصور و تخیل ازدست‌دادن تمرین ماست. گیرم که برخی را هیچ‌گاه تا دم مرگ از دست ندهیم.
امان از «خیال» که شاه‌کلید درهای بسته است. خیال‌ورزیدن چقدر از فکرکردن بزرگ‌منشانه‌تر است. و چه هوشمندانه است ادبیات و هنر که تجلی‌گاه خیال‌انگیزی‌اند برای ما و بچه‌هایمان غذای روزان و شبانمان باشند.

دو بیت پایانی از غزل مشهور کلیم کاشانی به تازگی برایم معناگشایی می‌شود. این شعر را اول‌بار از مدیر ریش‌سفید و‌ فاضل دبیرستانمان شنیدم؛ عالیجناب ابوالفضل چینه‌کش (که عمرش دراز باد در صحت و سلامت).

بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آن هم‌ کلیم با تو بگویم چه سان گذشت

یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و زان گذشت

علی‌اکبر زین‌العابدین

photo_2025-01-20_14-36-08

این ملک قربانی آگاهان می‌طلبد تا قربانی ناآگاهان نشود

مروجان فرهنگ و دانایی، می‌بینید کارتان چقدر سخت است؟ پدیدآورندگان کتاب و شعر و موسیقی و تصویر، درک می‌کنید در کجای جهان ایستاده‌اید؟ معلمان و مربیان و تسهیلگران نوگرا که عشق‌تان زندگی است و خشم‌تان مرگ است، متوجهید که وقتی می‌گوییم اگر یک قدم هم بتوانید برای یک کودک، نوجوان یا جوان بردارید، چه جان سترگ می‌خواهد؟

شما نه تنها تشویق نمی‌شوید که سال‌ها با توان و ناتوانی‌تان با رنج تن و روان و مال، رشته‌ها می‌کنید و یک خبر همه را پنبه می‌کند.؛ «زنی جوان، هفتادضربه شلاق خورد.»

انتخاب با خودتان است؛ یا رها می‌کنید و می‌گذارید شلاق‌ها و خون‌پاش‌ها برای فرزندان حال و آینده‌مان جنگل سیاه برپا کنند یا می‌مانید از جان می‌کاهید، کم می‌خوابید و می‌خورید، بیشتر می‌خوانید، می‌شنوید و می‌نویسید و خونابه مشکلات شخصی‌ و اجتماعی و اقتصادی‌تان را در مخفی‌گاه بالا می‌آورید و در عوض همچنان دانه دانه در زمین سنگلاخی، بذر می‌کارید تا روزی دستانتان در باغچه‌ها سبز شوند.

کین‌کُشی با دشنام و ترک زمین و هر چه بادا باد محو نخواهد شد. خاطره‌سازی می‌کنیم از لذت درک‌شدگی مخاطبان، از مجال‌بخشیدن به اکتشاف خودشان، از اینکه بدانند جهانشان خالی نیست. هستیم، می‌مانیم و خون می‌خوریم و خون می‌دهیم و خون می‌شوییم و رگ‌های ورم‌کرده‌شان را خون می‌رسانیم.

این ملک قربانی آگاهان می‌‌طلبد تا قربانی ناآگاهان نشود.

علی‌اکبر زین‌العابدین

photo_2025-01-20_14-45-27

سال تحویل دست بابا و مامانتون رو ببوسید

بخاطر روزی که سال‌ها پیش در جمع بچه‌ها شب نوروز با احساس شعف گفتم: «سال تحویل دست بابا و مامانتون رو ببوسید.»
کارم تمام شد و بچه‌ها دور می‌شدند و پسر یازده‌ساله‌ی جذابی که بوی آتش سرخ می‌داد آمد نزدیکم. گلوله‌ی اشک را لب پرتگاه انفجار نگه داشته‌بود و خیره به من با لب‌های لرزان گفت: «من اون کار رو نمی‌تونم بکنم. مامانم رفته خارج، پنج‌ساله ندیدمش.»

نوروزم داغ خورد.

در جمع مثلا می‌توانیم بگوییم: «اونایی که مادرشون کنارشون هست.» بدون حساسیت خاصی. کاملا عادی. مثلا می‌توانیم بگوییم: «اونایی که با مامان‌بزرگشون زندگی می‌کنن.» یا چه بهتر قبلش یک سوال بپرسیم: «کیا با مادرشون زندگی می‌کنن؟»
هرجا می‌شود شکل خودش را داشنه باشد.

علی‌‌اکبر زین‌العابدین