اگر شاعر میگفت کار ما شناسایی راز گل سرخ است، یک شعار شاعرانه نیست. مگر میشود یک ذهن از کودکی راز گل سرخ را بشناسد و در بزرگسالی، با دود سیاه، خفه کند؟!
دستان مسموم حتما دستگیر شوند که امنیت لحظهای بیاورند اما اگر نیت صدساله داری، مغزهای کوچک زنگزده را چاره کن
چندسال است در سخنرانیها و نوشتههایم اعلام کردهام تعداد ورودیهای مناطق دوزبانه از پنجاهدرصد گذشته: فرزندان عزیز ترک و کرد و بلوچ و عربزبان ما و تعدادی دانشآموز دیگر با زبانها و بنگویشهای مادری غیرفارسی.
از این جمعیت چشمگیر، بخشی در خانوادههای متوسط به بالا زندگی میکنند که به هر شکلی فارسیآموزیشان دوا میشود. اما خیل پرشماریشان در مناطقی هستند که خانوادههایشان در محرومیت اقتصادی و فرهنگی زیست میکنند. بچههایی که تا قبل از ورود به دبستان کمترین سخن را به فارسی میشنوند و تکلم میکنند حالا به یکباره، با کتابهای درسیای روبرو میشوند که سراسر فارسیاند و دانشآموزانی که دایره واژگانی بسیار محدود فارسی در بغل دارند. بچههای ما حتما باید زبان مادریشان را مسلط باشند و حتما هم باید فارسی که زبان رسمیشان است نیز بلد باشند. اما چطور ممکن است کودک ششسالهی اول ابتدایی که تا حالا فقط به زبان مادری سخن گفته و شنیده به یکباره خواندن و نوشتن فارسی را که دو مرحلهی عالیتر زباناند بیاموزد؟! چون مراحل زبانآموزی این است: شنیدن، گفتن، خواندن و نوشتن. هیچ راهی جز این نیست که طراحی فارسیآموزی را در مناطق دوزبانه به کارشناسان استانها و مناطق خودشان بسپاریم. این سرزمین مادری، تاریخش نشان تنوع قومیتی، زبانی و دینی بر جبین دارد؛ چگونه بشود آموزش همهی این مناطق متمرکز باشد؟!
جالب است که من زبان مادریام فارسی است. چون از طرف مادری و پدری هر دو تا چند پشت تهرانزادهایم. اما جون در مهارتهای خوانداری و نوشتاری فارسی دانشآموزان سالهاست کوشش میکنم، دریافتهام که این شیوهی آموزش فقط ریزش تحصیلی میآورد. خب چرا از این همه متخصص آموزش زبان فارسی که خود دوزبانه هستند در تنوعبخشی آموزشی بهره نمیگیرید؟!بچههای ما اگر فارسی نیاموزند نه فقط در دروس که در ارتباطات اجتماعی سقوط میکنند. از طرف دیگر بیشتر پژوهشهای جهانی نشان داده که بچههایی که بیش از یک زبان را گویش میکنند، کارکرد مغزی بهتری دارند.
هرچند که این تکرار پایه در اول ابتدایی دلایل دیگر نیز دارد که بماند به وقت دگر.
یک فرایند روشن است؛ هرگاه میخواهیم قوانین و هنجارهایی را از بیرون و تحمیلکننده، مثل چککردن مدام، آمرانه و ناهیانه برخوردکردن، پاداش و تنبیهگذاشتن، تکرارکردن زیاد، القا کنیم، منجر به ریاکاری میشود که حتما در زیر پوست ماجرا، منجر به پنهانکاری هم خواهدشد. بخصوص وقتی برای امر اخلاقی، اعتقادی یا هنجارهای عرفی، چنین شیوهای اعمال میکنیم. اگر در ظاهر هم نمایان نباشد، اما نوجوان ما در حال تختطئهی مدام است و اگر به شهر خاموش انزوا و انفعال کوچ نکند پس در شهری آشوبناک، عصیان ملتهبانهای از او سر بر خواهد کشید
درهمپیچیدگی بیشتر کلاف آن جاست که به خواستههای گوناگون کودک یا نوجوان، مرتبا پاسخ مثبت دادهباشی و او را یکییکدانهاش کردهای و از اینطرف، از بیرون، سفت و سخت کنترلش کنی و شمشیر تذکر و سرزنش و تهدید بر رویش برکشی. پس نتیجه این میشود با اعتمادبهنفسی که از یکییکدانگی به چنگ آورده، میرود آنجا که از تحمیل، لبریز شده، با قدرت تمام بر دیگری بالا میآورد؛ مثل جامعه میماند، هی مواظبش باش که به زور اینگونه باشد یا نباشد، آنوقت خشم تولیدشده را نمیتوان پیشبینی کرد که به خشونت بینجامد یا که نه زمانی انتظار داشتهباشیم فرد، دیگری را عزیز بشمارد که خودش را در عمل شخصیت بخشیدهباشیم؛ یعنی واقعا در باورش آمدهباشد که دارای ادراک و فهم است. البته در خصوص پدیدهی «سایبربولینگ» در نوجوانی، علل متعدد دیگر نیز قابل بررسی است. فقط خواستم بگویم که هست و این هم یک دلیلش اما تمام حرف این نیست.