image-1

چرا ما را که ایرانیم روبه‌روی هم می‌گذارید؟

این پست تبلیغاتی نیست.
عکس اول پایان یکی از
کارگاه‌هایی است که تدریس کرده‌ام، تیرماه اخیر. کارگاهی ویژه معلمان. و عکس دوم پایان یک کارگاه ویژه نوجوانان سه چهار سال پیش. این پست تبلیغاتی نیست پس توضیحی درباره موضوع و عنوان کارگاه‌ها نمی‌دهم.
———————
این دو عکس را با تامل نگاه کنید. پوشش‌های گوناگون خانم‌های نوجوان، جوان و میانسال را ببینید. معلمان عزیز در عکس اول از هشت استان کشور و حدود ۱۲شهر آمده‌بودند. از این عکس‌ها فراوان دارم از سال‌های دور تا نزدیک. از کلاس‌هایم، از رویدادها و سفرهای گروهی که رفته‌ام. عکس‌هایی که حاضرین با تنوع پوشش و‌ حجاب دیده‌می‌شوند.
عکس اول، پایان یک کارگاه دو روزه‌ی از هشت صبح تا شش عصر است. در این کارگاه‌ها ما می‌خوانیم، می‌نویسیم، نظر می‌دهیم، با هم غذا می‌خوریم، گشتی در موزه‌ می‌زنیم، شوخی می‌کنیم، از رنج‌ها می‌گوییم. گرم می‌شود، سرد می‌شود، اختلاف نظر داریم، توافق می‌کنیم، به وجد می‌آییم، تعجب می‌کنیم و با هم فکر می‌کنیم و دو روز زندگی می‌کنیم.

می‌خواهم بگویم چرا یک امر بدیهی تاریخی چندهزارساله تبدیل شده به یک معنای غریب؟! قبلا هم نوشته‌ام که ایران یعنی همزیستی صلح‌آمیز اقوام گوناگون با زبان‌های مختلف و متدینین ادیان متنوع در اقلیم‌های کاملا متفاوت. در کلاس‌های آنلاین و حضوری‌ام که از انواع همین اقوام با عقاید و فرهنگ‌های گوناگون حضور پیدا می‌کنند چرا ما هیچ مساله‌‌ای با هم نداریم؟! چرا ما با رضایت و رغبت کنار هم آغاز می‌کنیم و راضی‌تر و دوست‌تر کلاسمان را به پایان می‌بریم؟! چرا هیچ‌کس دیگری را عقب‌مانده نمی‌نامد؟ چرا کسی دیگری را ولنگار نمی‌انگارد؟ چرا نوجوانان عزیزم در کارگاه‌های تعداد بالای من از انواع خانواده‌ها با زمینه‌های گونه‌گون فرهنگی شرکت می‌کنند و در تعامل قوی و پیش‌رونده‌اند؟ چرا جز موضوع مشترک بحث و درس، کسی با زاویه‌ی دید انگ‌زننده‌ای به دیگری ورود نمی‌کند؟ چرا کسی از کسی نمی‌خواهد که مثل من بپوش، مثل من فکر کن، مثل من زندگی کن؟ و چرا اینهمه موضوع مشترک حیاتی و اساسی وجود دارد که دغدغه‌ی کسی، منش و نگرش زندگی خصوصی دیگری نباشد؟ و اصلا چرا در این تجمعات برای کسی چون من که هزارانیم، هیچ‌کس رجحانی بر دیگری ندارد؟ و چرا آنان که می‌آیند نیز مرا بخاطر عقاید شخصی‌ام یا نوع پوششم انتخاب نمی‌کنند؟
و چرا در پایان دو روز نفس‌گیر، هیچ‌کس از دیگری که شبیه او نیست، دلگیر نیست و چرا لبخندهای واقعی بر چهره‌هایمان نشسته است؟
.
چرا ما را که ایرانیم روبه‌روی هم می‌گذارید؟
.
.

علی‌اکبر زین‌العابدین

photo_2022-09-18_16-55-04

مهسا امینی

دانشجوی سال اول دانشگاه تهران بودم. پاییز ۷۷. با شلوار لی و پیراهن قرمز آستین‌بلند‌ به رنگ خون شفاف. اولین‌بار به مسجد دانشگاه می‌رفتم نماز. ۳بعدازظهر. دولت جدید با شعار «آزادی» سر کار بود؛ بهار مطبوعات! ریش و موی مجعدِ بلند داشتم. یک ساختمان هم داشتم به اسم «خوش‌باوری». کفش‌هام دستم بود.
«کجا؟!… نمیشه بیای داخل.»

مردی بود بی‌لبخند. با ریش و موی نامنظم سیاه و سفید. پیراهن طوسی روی شلوار قهوه‌ایِ بی اتو با یقه‌ی خیلی بسته!

پرسیدم: «چرا؟» بلندگوی ساختمان خوش‌باوری‌ام‌ در ذهنم اعلام کرد: «شاید مسجد دانشگاه ساعت داره. همینجور سرت رو مثل خر انداختی پایین!» تلخ گفت: «با این لباس نمیشه.» بازویم را کشید و مرا به بیرون مسجد کشاند. «با پیراهن قرمز نماز نمی‌خونن! چندتا رنگ هست که باهاش نماز نمی‌خونن …» با زبان بَدبیان چیزهایی درباره‌ی ممنوعیت رنگ‌ها می‌گفت که تا آن موقع فکر می‌کردم خدا خلقشان کرده. لحظه‌ای خودش و درودیوار مسجد دور سرم ‌چرخید. صدایش را می‌شنیدم ولی کلماتش را نه. ترسیدم. اول از مسجد، بعد از خون لباسم و مردی که بیرونم می‌کرد و بعد از آبرویم جلوی چند دانشجوی محوطه که لباس‌هایشان خون نداشت. اسمم دانشجو بود ولی تا همین سه چهارماه پیش بچه‌مدرسه‌ای بودم؛ پُز فرهیختگی‌م زائد بود.

کفش‌هام را می‌پوشیدم. به مرد خیره شدم. یکی از چشم‌هاش بیمار بود. حرکت نمی‌کرد. با روکش سفید ضخیم. گردنش تیک داشت. میزبانی خانه‌ی خدا را داده‌بودند به او و انگار گفته‌بودندش همه‌ی مهمان‌ها مهمان نیستند؛ حواست باشد بعضی از مهمان‌ها حبیب خدایند و بعضی خصم خدا.

آن شب میگرنم به ستیزِ ساختمان خوش‌باوری‌هایم رفت. تا صبح ساختمانم در آتش ‌سوخت. اول‌های درد میگرنیِ سخت، رنگ خون می‌بینی و در اوج، جلوی چشم‌هات فقط سیاهی است.
.
مهسا امینی دوسال بعد از این روز به دنیا می‌آید. روزی که بلندگویم اعلام می‌کرد: «آزادی رسید؛ آزاد بپوش، آزاد بخوان، آزاد فکر کن، آزاد نیایش کن، آزاد بنویس.» مانتوی مهسا بلند بود و مشکی. اما او دختر بود و من پسر بودم، اهل این شهر خراب‌شده هم نبود که اعتمادبه‌نفس بورژوایی تهرانی مرا داشته‌باشد. دختر بود یعنی هر انگی که رنگی از ناموس و بی‌عفتی به او بپوشانند می‌تواند کارش را برای همیشه تمام کند آن هم در شهر کوچک مظلومش. کاش دردش مثل من آنقدر کوچک بود که تنها به ستیز ساختمانش می‌رفت اما گاه لشکر درد چنان بی‌مهابا سترگ است که به فتح و نابودی تمام سرزمین وجودت می‌رود، چه زنده بمانی چه در خاک شوی.

علی‌اکبر زین‌العابدین

طرح از گلناز هامی‌زاد

Mitarsam

کتاب من هم می‌ترسم!

تاریکی، تنهایی، خراب‌کاری، جاروبرقی، شنا کردن، حمام‌کردن و خیلی چیزهای ریز و درشت دیگر برای پسربچه‌ی قصه‌ی ما یا ترسناک بوده یا هنوز هم ترسناک است. پسرک با ترس‌هایش چه می‌کند؟ آن‌ها را یک به یک به ما نشان می‌دهد و گاهی وقت‌ها ترس‌‌های خودمان را برایمان تداعی می‌کند. انتخاب پسرک رو به رو شدن با ترس‌هایش و انجام همه‌ی کارهایی است که آن‌ها را بسیار دوست دارد. 

درباره‌ی این محصول:

  • نویسنده: غزال موسوی
  • تعداد صفحات: 32
  • رده سنی: 4+ سال
  • ژانر: تصویری
  • نشر: پرتقال
  • چاپ اول
  • قیمت کتاب: 7۵۰۰۰ هزارتومان + ۲۰۰۰۰ هزارتومان هزینه ارسال

مراحل ثبت‌نام:

۱- وجه مذکور را به شماره کارت ۶۴۶۵-۹۳۳۵-۲۹۱۰-۵۰۲۲ به نام علی‌اکبر زین‌العابدین (بانک پاسارگاد) واریز کن.

۲- تصویر رسید واریز را به شماره ۲۵۰۸۶۷۴-۰۹۹۱ واتس‌اپ کن.

۳- فرم زیر را تکمیل و روی «ارسال» کلیک کن.

۴- حالا منتظر باش تا همکاران ما حداکثر تا ۲۴ ساعت پس از ارسال تصویر فیش واریزی دسترسی شما را میسر کنند.

*چنانچه در فرایند خرید به مشکلی برخورد کردی به شماره ۱۲۳۴۶۸۸۷-۰۹۹ در واتس‌اپ پیام بده.

فرم سفارش کتاب

نام و نام خانوادگی سفارش‌دهنده(ضروری)
YYYY slash MM slash DD
نام و نام خانوادگی تحویل‌گیرنده(ضروری)