🔸دو سال پیش که آن نامه را به مدیر مدرسه پسرم نوشتم یک بندی داشت به این مضمون که از پسرم در مدرسه کار بکشید، اجازه ندهید بابای مدرسه زبالههای او را جمع کند.
یک نفر کامنت گذاشته بود که «مگه بچهها رو مدرسه میفرستیم که مستخدم مدرسه شوند؟!»
جوابی برایش ننوشتم. چون گاهی بیان بعضی حرفها خود آدم را بیشتر چرک میکند.
🔹میخواستم بگویم کاش یک مستخدم عالی از پسر من دربیاید. کسی که هر خدمتی از دستش ساخته است به دیگران بکند.
🔸خواستم بگویم اگر با خیلی از معلمان بزرگوارم ارتباطی ندارم هنوز با خانواده محترم غلامی که سرایهدار مدرسه ما بودند و امروز روزگار پیری و بیماری و نداری را میگذرانند به نوعی در ارتباطم.
🔸خواستم بگویم مخاطب محترم، همین که فرزندم بتواند از پس خودش برآید برای روزگاری که معلوم نیست باشم یا نباشم، کافی است. خواستم بگویم اگر همه این چنین شوند دیگر شمشیر نگاه تو جایی برای فرود آمدن ندارد.
🔹کودکان ژاپنی را ببینید. پاکبانی و محصلی و فرزندی و شهروندی همه یک معنا دارند. کودکانی که قدر رباتها را هم میدانند چه برسد به آدمیان!
🔸نزدیک دو سال این حرفها بر دلم بود. الان دیگر چرک نشدم از گفتن. کاش تو هم رسیده باشی به این سطر شاملو که: «انسان دشواری وظیفه است»