بعضیها معتقدند بعضی از روزهای جهانی برخلاف ظاهرشان خوشحال کننده نیستند. گویی این روزها دارند قشر در اقلیتی از جامعه را با انگشت نشان میدهند. همان دستهای که در روزهای دیگر کمتر به رسمیت شناخته میشوند. مثل روز جهانی معلولین، روزجهانی چپ دستها و این آخری روز جهانی نوجوانان(بخوانید نامرئیها)
چهارشنبه 23 مرداد برای ما از آن روزهای متفاوت شد. شاید به بهانه روز جهانی نوجوان که دو روز قبل بود و شاید هم کمی بیشتر. تقریبا یکسالی میشود که کارگروه نوجوانان بار دیگر به طور رسمی در کانون برقرار شده، کارگروهی که اعضایش اسم خودشان را نامرئیها گذاشتهاند.
نوجوانانی که حالا بعد از یکسال مرئیترین میزبان گپ بیستم شدهبودند.
میزبان برای شنیدن سخنان مهمان ویژهای که از روزگار نوجوانی خودش تا همین حالا که به روزگار نوجوانی فرزندش نزدیک میشود، هوای این دوران را عمیق و مکرر نفس کشیده است.
علیاکبر زینالعابدین در ابتدا ما را با خاطرات شیرین نوجوانیاش همراه کرد:
روزگاری آشنایی با آدمهای مهم زندگیاش در مدرسه، روزگار دویدن تا دفتر مجله سروش نوجوان، روزگار پیدا کردن علاقه عمیقاش به علوم انسانی لابهلای یک کتاب قطور روانشناسی.
جسارتاش برای جدی گرفتن صدای قلباش و شروع مسیری که او را به امروز رسانده…
روزگار پیدا کردن دانهٔ یک آرمان و کاشتناش در خاک حاصلخیز نوجوانی. دانهای که به عقیده او یافتن و کاشتناش برای یک نوجوان، نه دست تنها میسر خواهد بود، نه دست بسته. برای همین او معتقد است باید روشنایی درون قلب و ذهن نوجوان را باور کرد تا او هم بتوانند هویت خودش را بسازد و باور کند.
باید همراهی را آموخت و همدست نوجوان شد در ساختن روزگار دلشورههای شیرین و غمهای شاد…
او نوجوان را موجودی داند که بنا به طبیعتاش نمیتوان از او توقع ثبات داشت.
بایستی دمدمیمزاج بودنهای گاه و بیگاه را در رفتار و احساساش به رسمیت شناخت و با این حال به نوجوانیاش اعتماد کرد.
او بخشی از اعتماد به نفس نوجوانی خود را از سمت آنهایی میداند که حضورش را میدیدند و به رسمیت میشناختند:
پدرش که از او میخواست در مراسمهای مهم خانوادگی صحبت کند و او هم با اشتیاق برای سخنرانیاش متن مینوشت. معلمی که در مدرسه از او و سایر بچهها در تصمیماتاش مشورت میگرفت. مجله که در آن به عنوان خبرنگار افتخاری دیده میشد و مسئولیت داشت.
به عقیده او دوران نوجوانی شاید دوران رد و بدل کردن مسئولیتهای کوچک باشد. دورانی که در آن باید والدین اعتماد کنند و بخشی از مسئولیتها را به نوجوانان بسپارند.
و نوجوانها هم بلوغ خودشان را با مسئولیتپذیری در کارهای شخصی و همکاریها ابراز و اعتمادسازی کنند.
ضلع سومی هم که به فضای این اعتمادسازی میتواند کمک کند، فضاهای فرهنگی و بسترهایی است که دغدغهها و علایق نوجوانان در آن دیده، شنیده و به نحوی پاسخ داده میشوند.
به عقیده او بخش مهمی از این احساس نامرئی بودن برای نوجوانان علاوه بر نوع ارتباط بین بزرگسال و نوجوان مربوط به کمبود بسترها، رسانهها و تولیدات فرهنگی برای قشر نوجوان در جامعه است.
باید جایی باشد برای بروز خلاقیت، شوق و مرئی شدن،
برای کنار هم بودنها و برونریزی شور نوجوانی.
فرصتی برای تمرین همفکری و مشارکت…
فرصتی برای ساختن، خراب کردن و از نو ساختن…
فرصتی برای سازِ سن و سال خود را بیترس از قضاوت، نواختن…
آقای زینالعابدین از اهمیت معاشرت با بزرگسالان موفقِ خوشحال به نوجوانان گفتند. آدمهایی که حالشان با کار و زندگیشان خوب است.
آدمهایی که از تلاشهایشان احساس رضایت دارند.
آدمهایی که رویای خود را شناخته و برای رسیدن به آن جنگیدهاند.
او از آنها خواست یک سنجهٔ درونی داشته باشند تا از ترسِ کوچک حساب شدن، خودشان را به زیادی بزرگ بودن نزنند، بلکه تلاش کنند سن و سال خود را بشناسند و همان را زندگی کنند.
چرا که نوجوانی مثل هر دورهای در زندگی ویژه و بیتکرار است.
دورانی بیتکرار برای تجربه کردن، اشتباه کردن و بلند شدن، آرمانگرا بودن، کتابخواندن،عاشقی کردن، خود را در گمگشتگیهای درون یافتن.
و شاید نابترین زمان برای معنوی بودن و جاری شدن سادهٔ اشک برای یک شعر…
با توام/ای نور!/ای منشور!
ای تمام طیفهای آفتابی!/ای کبود ارغوانی!/ای بنفشابی!/با توام ای شور/ ای دلشورهی شیرین!…
امیدواریم شنیدن این گپ آغاز راهی برای شنیده شدن نوجوانان باشد…
نامرئی شدگانی که ناگفتههای درون دلشان بسیار است، شبیه شعر🌱🦋
صبا محمدی مطهری