من مقصر هستم. باید روزی مثل امروز اعتراف میکردم. بخاطر آنکه دو دهه معلمی کردهام و معلمی از پایههای این خانهای است که ساختهام. باید اعتراف بهتری بکنم بخاطر همه کارهای فرهنگی که برای خردسالان، کودکان، نوجوانان و جوانان انجام دادهام. هر جا که درس دادهام، یا برایشان نوشتهام یا در تولید نشریات و کتابها دست داشتهام. هر جا که به نام کودکان برنامهریز بودهام یا تمام سالهایی که به آنها مشاوره دادهام. من بابت همه اینها پول گرفتهام، اعتبار به دست آوردهام، پز دادهام. همیشه هم پشت نقابی پنهان شدهام که روی آن نقاب نوشته بود: «من با عشق فراوان به کودکان سرزمینم فعالیت میکنم و اجرم را از جای دیگر میگیرم و نیازی هم به این مشاغل ندارم.» اعتراف میکنم که حرفهای این نقاب پوچ است، واژههایی کمرنگ است بر روی آب. روشنی آب همان لحظه آنها را با خود برده است و برخی را هم به باد هوا سپرده است. بیست سال کم نیست، من مقصر بودهام. هر جا هر که با هر عنوانی خشونت میورزد، هر ادارهای که جوان پشت میز، کارتان را حواله داد به نمیدانم چند ماه دیگر، هر گاه آمارهای نجومی طلاق را از هر بوقی شنیدید، هر وقت جلوی پارکینگتان کسی پارک کرده بود و رفته بود، هر جا مواد غذایی تاریخگذشته به شما قالب کردند، هر وقت خواندید پسر جوانی اختلاس کرده فلان میلیارد، هر وقت پی بردید که زن جوانی همزمان با چندین نفر در رابطه است، هر جا دیدید پدر و مادرهای جوان، فرزندان بی ارادهشان را هر روز به ده کلاس مختلف میبرند، به جای بازی و زندگی، هر جا خانوادهای جوان شارژ ساختمانشان را نمیدهند، هر پسر و دختر جوانی را دیدید که معلوم نیست تا کی بی عرضهاند و پدر و مادر میانسال و کهنسالشان روزی ده پانزده ساعت کار میکنند که خانه و اتوموبیل و سفرهای آنها را رونق ببخشند… یاد من بیفتید. مرا مقصر بدانید. که در این بیست سال بلد نبودم فضایی بسازم که «مهربانی» در و دیوار و سقف خانهاش باشد چون خودم هم خانهای ویرانه بودهام. از ساز ناکوک نغمهای خوش شنیده نمیشود. از بچهها و از شما عذر میخواهم. به من تبریک نگویید.
علیاکبر زینالعابدین