images

چگونه مدرسه را به کام بچه‌ها زهر می‌کنیم!


علی‌اکبر زین‌العابدین-آموزگار و نویسنده کودکان و نوجوانان|‌

مدرسه که شروع می‌شود و بچه با حسرت می‌گوید: «وای! بازم مدرسه… اَه که چه زود تموم شد این تابستون!» ما هم بهتر است بگوییم: «راست می‌گویی تعطیلی حالش بیشتره. چاره‌ای نیست ولی. سخته اولش ولی خب عادت می‌کنیم. من هم بچه بودم عاشق تابستون بودم…» دیگر از آن جمله‌های حال به‌هم‌زن نگوییم: «این چه حرفیه؟ به جای این‌که خوشحال باشی، غصه می‌خوری! من عاشق این بودم که همسن تو بودم و الان می‌رفتم مدرسه. ببین چقدر کیف و کفش نو و مداد و جامدادی و خودکار نو خریدیم برات!» اینها را نگوییم. مدرسه زور است و آدمیزاد از کار زور بیزار و بچه‌ها هم بیزاری‌شان را راحت‌تر بیان می‌کنند. ولی ما با این حرف‌های‌ چرندمان میخ و درفش می‌کنیم توی گوش‌ بچه‌ها و از چند وقت دیگر دروغ پشت دروغ می‌گویند و بعد ما می‌گوییم ما که دروغگو نبودیم، نمی‌دانیم چرا بچه‌مان دروغگو از آب درآمد! اتفاقا ما با این حرف‌‌هایمان هم دروغگو هستیم و هم راه دروغگویی بچه را هموار کرده‌ایم تا هیچ‌وقت راستش را به ما نگوید.
مدرسه که شروع می‌شود، توی گوشش نخوانیم که امسال بزرگتر شده‌ای و باید درس‌هایت را بهتر بخوانی، چون از تو انتظار بیشتر می‌رود. خودش می‌رود مدرسه و هرکاری لازم باشد، انجام می‌دهد. بالاخره بچه که بزرگ می‌شود، خودش حالی‌ا‌ش است که بزرگ شده و توقعاتی که از او دارند، به‌طور طبیعی بیشتر می‌شود و مغایرتی ندارد با سن‌وسالش، مثل نهالی که بزرگتر می‌شود و خودش را به آفتاب نزدیک‌تر می‌بیند و به تذکر باغبان نیازی ندارد که قد کشیده‌ای‌ها! ولی وقتی ما هشدارهای دهشتناک می‌دهیم، یک امر طبیعی را غیرطبیعی می‌کنیم و بعد می‌گوییم چرا بچه‌هایمان اضطراب دارند؟
مدرسه که شروع می‌شود، روزهای اول مدام از معلم و مدیر و ناظم و مدرسه تعریف و تمجید قلابی و مصنوعی نکنیم تا به خیال خودمان میل و رغبت بچه را به مدرسه بیشتر کنیم درحالی‌ که هنوز نه به دار است و نه به بار. آن‌وقت از دو سه‌ماه دیگر که همه چیز جدی‌تر بشود تا بشنویم که معلم به بچه تندی کرده یا چهار تا تکلیف و امتحان اضافه‌تر داده، جلوی فرزندمان بدگویی را شروع کنیم که «مثل این‌که معلم شما حالیش نیست! با این نظام آموزش و پرورش مزخرفی که ما داریم، یک کوه کار می‌ریزند سر شماها و انگار نه انگار که ما زندگی هم داریم! اون معلمتون اگر…» دور و برِمان ندارد. آموزش و پرورش ما هم مثل رانندگی و نظام اداری و محیط‌زیست و فضای اقتصاد و وضع اعتیاد و هزاران مسأله دیگرِ ماست، چون ما در جهان سوم زندگی می‌کنیم. همه چیزمان در بالاترین کیفیت نیست که این یکی هم باشد، ولی وقتی ما این‌جوری صحبت می‌کنیم، بارهای سنگینی را روی دوش فرزندمان می‌گذاریم که نه کاملا درک درستی از آن دارد و نه قدرتی برای اصلاح و مهمتر از همه رابطه‌اش را با محیط مدرسه تیره و تار می‌کنیم و چون اساس یادگیری هم به اعتراف بیشتر کارشناسان تعلیم و تربیت جهان بر پایه‌ ارتباط خوب آموزگار و دانش‌آموز شکل می‌بندد، فاتحه‌ همه چیز را خوانده‌ایم. آن معلم و مدیر و ناظم و مشاور هم درهمین جایی زندگی می‌کنند که ما زندگی می‌کنیم و خطاهایی می‌کنند که ما می‌کنیم و همه‌اش هم به اراده‌ ما نیست، ضمنا همه‌ ما کارشناس آموزش و تعلیم و تربیت نیستیم که مطمئن باشیم قضاوت‎‌هایمان درست است یا نه. ما می‌توانیم هر پیشنهادی داریم، به خود مربیان بدهیم نه بچه‌مان تا این وسط بچه هم گزک نگیرد و موقع تنبلی‌هایش همان استدلال‌های ما را بیاورد و از زیر کار دربرود!
مدرسه که شروع می‌شود، وضع خانه و خانواده را یک‌دفعه کن‌فیکون نکنیم. زندگی کنیم همان زندگی که در تابستان و بهار کرده‌ایم. بچه احساس نکند توی خانه انقلاب شده و همه چیز دگرگون شده. مهرماه را آوار نکنیم سر طفل معصوم. او خودش را با این تغییرات در ساعت خواب و بیداری و کلاس‌رفتن و تکلیف‌نوشتن تطبیق خواهد داد. ما فقط همراه او باشیم، مثلا صبح‌ها ما هم زودتر بیدار ‌شویم و صبحانه‌مان را با هم بخوریم و فقط هم درباره‌ موضوعات مدرسه گفت‌وگو نکنیم. درباره‌ زندگی گفت‌وگو کنیم، چون این زندگی همان زندگی چند روز قبل و چند ماه قبل است و او باید بداند زندگی همین شکلی است و داخل این زندگی هر روز و هر ‌سال به ترتیب چیزهایی می‌آیند و می‌روند؛ در این زندگی نوروز هست، میهمانی هست، بیماری هست، بی‌خوابی هست، سینما هست، خرابی خودرو هست، شارژ ساختمان هست، جلسه هست، بی‌پولی هست، مسافرت هست، توی صف‌ماندن هست، جریمه‌ پلیس هست، خرید میوه و نان هست، موسیقی هست، مدرسه هست، «سیب هست، ایمان هست.»*
*از سهراب سپهری

روزنامه شهروند/دوم مهرماه ۹۶/صفحه‌ی آخر