555

چی‌فکر می‌کردیم چی‌شد؟

احمد طالبی‌نژاد

این‌که ناصر صفاریان در مستندهایش روی ادبیات، به‌ویژه شعر، متمرکز شده، ویژگی قابل‌توجهی است؛ به‌خصوص که‌در دوسه ‌دهۀ اخیر شعر به‌ عنوان یک‌ گفتار هنری/ اجتماعی، کارکرد قدرتمند گذشته‌ را از دست‌  داده است. این یک‌ جریان مستمر در کارنامۀ صفاریان است که با فیلم‌هایی درباره‌ فروغ فرخ‌زاد و احمدرضا‌ احمدی آغاز شد و حالا رسیده به یکی از بی‌پناه‌ترین جریان‌های شعری، یعنی شعر  کودک و نوجوان؛ شاخه‌ای از شعر که اتفاقاً مخاطبان انبوهی داشته و می‌تواند اکنون هم اگر خوراک کافی و سالم برای‌شان تدارک دیده ‌شود، داشته ‌باشد. وگرنه می‌شود حکایت سینمای کودک‌ و نوجوان که فاتحه‌اش خوانده شده و رسیده‌ایم  به‌جایی که شبیه به صحنه‌ای از مستند «کودکیِ ‌ناتمام» که  بچه‌های یک‌ دبستان در مراسم صبح‌گاهی با ترانۀ مزخرف و توهین‌آمیز ساسی‌مانکن نرمش می‌کنند: «آقامون جنتلمنه جنتلمنه، این خانومم عشق منه، عشق منه…» و از این دست خزعیلات که هم‎‌ پدر موسیقی مردم‌پسند را درآورده و هم ‌ترتیب زبان‌فارسی را داده است.

ناصر صفاریان این ‌بار به‌ سراغ نوعی از ادبیات رفته که مخاطبانش کودک و نوجوان هستند. یعنی همان آینده‌سازان معهود. به‌یاد داریم در دهه‌های شصت و هفتاد، پس‌از بحث‌های بسیار، محصولات فکری و هنری بچه‌ها به‌‌ عنوان شاخه‌ای تنومند در آن سال‌ها رویید و بالید و تا حدودی فرامرزی شد. بیش‌تر فیلم‌های کودک و نوجوانی ما شدند چشم و چراغ جشنواره‌های جهان. درحوزۀ شعر و داستان‌ هم تقریباً چنته‌ها پر بود از داستان‌های نوجوانانۀ هوشنگ مرادی‌کرمانی گرفته که از نظر فروش رکوردشکن بودند تا مجلۀ «سروش نوجوان» که به ‌سردبیریِ قیصرامین‌پور با گرایش جدی به شعر کودک و نوجوان منتشر شد و به استناد همین فیلم، یکی‌از جریان‌سازترین نشریه‌ها در عرصۀ شعر کودک و نوجوان بود. شاعران نام‌داری همچون مصطفی‌ رحمان‌دوست، شکوه‌ قاسم‌نیا، ناصر کشاورز، بیوک ملکی، قیصر ‌امین‌پور، فریدون عموزاده ‌خلیلی، احمد غلامی، وحید نیک‌خواه ‌آزاد، افسانه شعبان‌نژاد، افشین اعلا و اسدلله شعبانی، از جمله سرایندگان شعرکودک در دوران یادشده بودند که البته جای چند نفرشان از جمله نیک‌خواه آزاد، در این مستند خالی است. اصلاً کسی می‌داند، نیک‌خواه آزاد که در دهه‌های یادشده در ادبیات، سینما و هنر کودک و نوجوانی حضور پررنگ و جریان‌سازی داشت اکنون کجاست و چه می‌کند؟

شعر کودک‌ و نوجوان سابقه‌ای درخورتوجه دارد. دست‌کم در روزگار ما با شاعرانی هم‌چون محمود کیانوش (پاشوپاشو کوچولو، از پنجره نگاه کن، با چشمای قشنگت به منظره نگاه کن…)، عباس یمینی شریف (من یارمهربانم، دانا و خوش‌زبانم، گویم سخن‌فراوان با آن که بی‌زبانم…)، پروین اعتصامی (گفت با جوجه‌مرغکی هوشیار، که ز پهلوی من مرو به کنار، گربه را بین که دم ‌علم کرده، گوش ‌تیز و پشت‌ خم کرده)، حبیب یغمایی ( زاغکی قالب پنیری دید، به ‌دهان برگرفت و زود پرید… و سروده‌ بسیار زیبای بز و بزغاله: بز به صحرا رود و بزغاله، کند از دوری مادر ناله…) و مجموعه‌ای از سروده‌های احمدرضا احمدی ( من حرفی دارم که فقط شما بچه‌ها باور می‌کنید) و… پاگرفت و با شعرهایی ماندگار ادامه ‌یافت که این شعرها اغلب در کتاب‌های فارسی دورۀ کودکی ما بود و دیگر نیست و جایش را شعارهایی گرفته که‌جایش در کتاب ‌دینی است نه کتاب‌فارسی.

در «کودکیِ ‌ناتمام» بیش‌ترِ دست‌اندرکاران شعر کودک از این دهه‌های یادشده تحت‌تأثیر فضای ‌عمومی جامعه که سیاست‌زده بود- و البته هم‌چنان هست- شعرهایی را به خورد بچه‌ها داده‌اند که مناسب روح و روان و نیازهای کودکانه‌شان نبوده است. فیلم دربرگیرندۀ تکه‌ای از یک ویدئو است که ماه‌های رمضان، هر روز و هر شب از شبکه‌های رادیویی و تلویزیونی آن ‌سال‌ها پخش می‌شد؛ کودکی چهارپنج‌ساله که روزه‌ گرفتن بر او واجب نیست با صدای غمگین می‌خواند: «باز هم مرغ‌ سحر بر سر منبرگل. دم‌به‌دم می‌خواند. باز از مسجد شهر صوت قرآن آید، با نسیم‌ سحری عطر ایمان آید.» این تعبیرها و اشاره‌ها با ذهن کودک و نوجوان تناسبی ندارد و این را رحمان‌دوست، ملکی و قاسم‌نیا هم می‌گویند. اما باید پرسید شما که سرایندۀ این‌گونه اشعار ایدئولوژیک بودید چرا ادامه می‌دادید؟ البته رحمان‌دوست دست‌کم یک شعر ماندگار ایدئولوژیک دارد که هم‌چنان جذابیتش را حفظ کرده: «صددانه یاقوت، دسته‌به‌دسته، با نظم و ترتیب، یک‌جا نشسته…) یعنی همان شعر معروف انار که ریتم و زبان‌ جذابی برای مخاطبان بالقوه‌اش دارد. جایی از فیلم، بیوک ملکی به شعر باز باران اثر گلچین گیلانی  اشاره می‌کند و می‌گوید که او شاعر درجه‌یکی نبوده ولی با همین یک شعر کودکانه نامش در  بین سرایندگان فارسی‌زبان جاودانه شده است. این شعر کودکانه و پرطراوت، خوش‌بختانه هنوز هم در کتاب‌های درسی هست. از سوی دیگر صفاریان کوشیده همه‌‍جانبه‌نگر باشد و چیزی را از قلم نیندازد. بنابراین بخشی از فیلم به ‌صدای شاعر بزرگ احمدشاملو اختصاص یافته‌ که شعر پریا را می‌خواند. پریا پرشنونده‌ترین شعرکودک و نوجوان ایران است که ‌بار سیاسی ‌هم دارد اما سیاست‌زده نیست. لحن ‌و زبان محاوره‌ای این سروده، آن‌قدر جذاب و قوی هست که برخی ضعف‌های وزنی‌اش را می‌پوشاند.

«کودکیِ ‌ناتمام» باهمۀ کم‌وکاستی‌هایش تصویری برانگیزاننده از شعرکودک و نوجوانی سه‌چهار دهۀ اخیر ارائه می‌دهد. که می‌تواند مبنای پژوهش‌های ژرف و سترگ در زمینه‌های مختلف فرهنگی و اجتماعی باشد. از جمله این‌ که نسل بارآمده با این مرثیه‌سرایی‌های عارفانه و شعارزده (منظورم شعرکودک در بازۀ زمانی  یادشده است) چرا امروز که به عرصه رسیده، تبدیل به ‌‎موجودی بی‌هویت و خشونت‌طلب و سطی‌نگر و بدسلیقه و حتی دینگریز شده است؟ بچه‌هایی که به استناد این فیلم در دهه‌های شصت و هفتاد با سرود پرشور بهاران خجسته‌باد روی نیمکت مدرسه می‌رقصند؛ احتمالاً همان‌هایی هستند که اکنون میلیون‌ها نفرشان فالوور تتلوها شده‌اند. این یک فاجعۀ فرهنگی است. چی ‌فکر می‌کردیم و چی‌ شد!

ماه‌نامه «فیلمِ امروز»

اردیبهشت 1401

ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود

مستندکودکی ناتمام (ناصر صفاریان)

همایون امامی

مضمون «کودکیِ ناتمام» همان نوشته ابتدای فیلم است: «این فیلم درباره شعر کودک است. در میانه سال‌ها و سؤال‌های نسل من، بی آن‎‌‎ که تاریخ‌نگاری باشد و فرهنگ نام و اثر. نگاهی‌ست به آن‌چه در سالیان پشت‌ سر بر شعر گذشت و بر من و برما گذاشته است.» به این ترتیب ناصر صفاریان در این فیلم می‌کوشد مقوله شعر کودک را در بستری اجتماعی/تاریخی نقد و بررسی کند. در این نقد او در عین حضور در کادر-به عنوان نماینده نسلی که کودک آن‌ سال‌ها بوده و آن شرایط را زیسته– سکوت پیشه کرده و میدان را برای کارشناسانی خالی می‌گذارد که به عنوان شاعر شعر کودک سال‌های ابتدای انقلاب را با تمام شرایط تلخ و شیرینش گذرانده‌اند و در برابر تمام عواملی که کوشیده‌اند با تنگ‌نظری‌های سیاسی یا منفعت‌طلبی‌ها تهدیدی برای رشد شعر کودک باشند مقاومت کرده‌اند.

در این مطالعه، علاوه بر علی‌اکبر زین‌العابدین که در فیلم به عنوان پژوهش‌گر و کارشناس شعر کودک، صفاریان را یاری داده است، مصطفی رحمان‌دوست، شکوه قاسم‌نیا، ناصر کشاورز (هرسه شاعر کودک)، علی‌اصغر سیدآبادی (پژوهش‌گر شعر کودک) و بیوک ملکی (شاعر نوجوان) حضور داشته و با یادآوری خاطرات آن روزها و تحلیل موقعیت‌های سیاسی/ اجتماعی‌اش به‌ویژه تنگناهای خاص (دوران جنگ)، به‌خوبی از علت شکست یا تأثیرگذاری برخی بدعت‌ها بر شکل‌گیری جریان‌های متفاوتی بر شعر کودک گفته و شهادتی می‌دهند بر آن‌چه بر شعر کودک رفته‌ است. بر مجموعه شرایطی که در عمل و درنهایت به ‌دوری کودک از دنیایش انجامیده و آن کودکیِ سرشار از شیرینی و لطافت و تخیل را ناتمام گذاشته است. صفاریان که خود قربانیِ این کژروی‌هاست با نگاه به آن ‌دنیای مخیل کودکانه از تصاویری آرشیوی برگرفته از فعالیت‌های قبل از انقلاب کانون ‌پرورش کودکان و نوجوانان با اندیشه‌های ایدئولوژیک پس از انقلاب به توفیقی درخشان دست می‌یابد.

انتخاب‌های سنجیده وی از مواد آرشیوی و ترانه‌های بسیار لطیف محمود کیانوش با صدای جادویی  سیمین قدیری مفهوم واقعی خود را زمانی به نمایش می‌گذارد که در کنار تصاویر کودکی چهارپنج‌ساله با پرچمی در دست و لباس رزمی برتن و مشتی گره‌کرده قرار داده می‌شود. همان القای گویای مفهوم «کودکیِ ناتمام.»

فیلم که به شیوه‌ای ترکیبی ساخته شده فضای نوستالژیکی پیرامون «شعر کودک» خلق می‌کند و عمدتاً دهه شصت تداعی می‌شود. صفاریان کوشیده بررسی شعر کودک را به‌شیوه فیلم/ مقاله دنبال کند و از جهت‌گیری‌های حسی و دراماتیک بپرهیزد. به همین دلیل در پایان هر مدعای کارشناسان مدعو، با استفاده از اسناد آرشیوی، مصداقی از درستی ‌آن ارائه دهد. به‌ این ترتیب رابطه‌ای بین رخدادهای سیاسی/ اجتماعی و تأثیر آن بر شعر کودک آشکار می‌شود؛ طوری که می‌توان فیلم را تا حدی جامعه‌شناسی شعر کودک نیز ارزیابی کرد.

ناصر صفاریان در طراحی چارچوب زیبایی‌شناسی فیلمش بر الزامات شیوه فیلم/ مقاله وفادار باقی‌مانده و با دوری از پیامی زیبایی‌شناسانه و نیز طراحی میزانسن‌هایی با جنبه حسی و عاطفی، ساختار فیلمش را از ابتدا تا انتها یک‌دست و خنثی و تهی از ترفندهای هنری نگاه می‌دارد، چنین رویکردی اگرچه بیان فیلم را به‌ سوی نوعی خشکی و تصنع می‌راند، ولی ساختار مقاله‌ای فیلم را یک‌دست نگه می‌دارد که از امتیازهای آن محسوب می‌شود. به‌ عنوان نمونه به‌ تمام صحنه‌های مصاحبه باید اشاره کرد که غالباً به‌ صورت تصنعی وایستاده در کنار قفسه کتاب‌ها یا کنار پنجره، تصویربرداری شده‌اند. چنین رویکردی اگرچه به‌ نظر تصنعی می‌نماید، ولی به ‌تمرکز مخاطب بر موضوع و صحبت کارشناسان فیلم نیز منجر می‌شود که در درک و فهم جزییات اطلاعات فیلم مؤثرتر است.

فیلم در چارچوب صرف شعرکودک باقی‌نمانده و به ‌آن از منظر یک‌ حرفه نیز می‌نگرد. در ابتدا فیلم‌ساز با طراحی یک میزانسن، فارغ از بحث زیبایی‌شناسی یا ارزش‌های فرهنگی شعرکودک، به‌ مبحث امرارمعاش شاعران شعر کودک نیز می‌‎پردازد. به‌ این ترتیب که در لابه‌لای صحبت‌های ناصرکشاورز گوشی تلفن همراه او زنگ می‌خورد و به او خبر می‌دهند دو قسطش عقب افتاده است! به کنایه می‌گوید وقتی کسی هم‌وغم خود را معطوف شعر گفتن برای کودک با موضوع خیار و کدو و گوجه‌فرنگی کند وضع اقتصادی‌اش از این بهتر نمی‌شود. طنزی تلخ که گویای بی‌سروسامانی معیشتی کسانی است که می‌خواهند تمام‌وقت شاعر شعر‌کودک باقی ‌بمانند و از این طریق هم ارتزاق کنند.

خشونت یکی از موتیف‌های اصلی فیلم است که به شیوه‌های مختلف برآن تاًکید می‌شود؛ چه ‌در لابه‌لای صحبت‌های کارشناسان و چه در مواد آرشیوی. یکی از درخشان‌ترین کاربردها صحنه‌ای از «درخت‌گلابی» (داریوش مهرجویی) است که در آن سرِ میمچه‌خانوم (گلشیفته فراهانی) تراشیده می‌شود و محمود نوجوان که اندوه‌ناک از پشت شاهد این صحنه است، بخشی از موی تراشیده‌ را به‌عنوان یادگاری لای کتابش می‌گذارد.

«کودکیِ‌ ناتمام» فیلمی از یک دوران است و وقتی که پایان می‌یابد تازه به‌خاطر می‌آوریم چه خشونتی بر کودکان ما رفته است؛ و از خود می‌پرسیم ما دراین ستم کجا بوده‌ایم و در عین‌حال از خود می‌پرسیم برخود ما چه رفته است؟ شاید در چنین شرایطی زیر لب به خود بگوییم:« ما را به سخت‌جانیِ خود این گمان نبود.»

ماه‌نامه «فیلمِ امروز»

اردیبهشت 1401

دوره کتاب‌خوانی(بدن هرگز دروغ نمی‌گوید)

هر کدام از ما والدین، همزمان فرزند والدین خود هستیم. چه بر ما گذشت از والدین‌مان که نه آنها درست دانستند خشونت ورزیده‌اند نه ما
می‌دانستیم… و ادامه دارد این امتداد که نه ما به درستی می‌دانیم با فرزندان‌مان چه خشونتی
می‌ورزیم و نه آنها می‌دانند.
خشونت، همیشه روی مشخص و واضح ندارد. هر چه هست آثارش در ما مانده‌است و در فرزندان‌مان خواهد ماند…
با تحلیل تجارب بیماران نویسنده کتاب و سرگذشت شخصیت‌های سرشناس مانند
ویرجینیا وولف، فرانتس کافکا و مارسل پروست.

  • مدرس : علی‌اکبر زین‌العابدین
  • ویژه والدین امروز و فرزندان هنوز
  • زمان: یکشنبه‌ها (8 و 22 خرداد)
  • ساعت: 20-18
  • آنلاین
  • هزینه کارگاه: 250هزار تومان
  • 10 درصد تخفیف برای اعضای محترم باشگاه والدین آگاه

مراحل ثبت نام:

1- وجه مذکور را به شماره کارت 6465-9335-2910-5022 به نام علی‌اکبر زین‌العابدین (بانک پاسارگاد) واریز کن.

2- تصویر رسید واریز را به شماره 2508674-0991 واتس‌اپ کن.

3- فرم زیر را تکمیل و روی «ارسال» کلیک کن.

4- حالا منتظر باش تا همکاران ما حداکثر تا 24 ساعت پس از ارسال تصویر فیش واریزی دسترسی شما را میسر کنند.

*چنانچه در فرایند خرید به مشکلی برخورد کردی به شماره 12346887-099 در واتس‌اپ پیام بده.

ثبت‌نام کارگاه کتاب‌خوانی(بدن هرگز دروغ نمی‌گوید)

کارگاه آنلاین دانش‌آموز و استرس امتحان

کرونا کلاس مدرسه را از دانش‌آموزان گرفت و برای این نسل خاطره‌سوزی کرد. حالا که دوباره شرایط حضور در مدرسه و شیرینی کلاس درس با همکلاسی و معلم فراهم شده، چیزهایی هست که نمی‌گذارد این شیرینی به جان دانش‌آموز بچسبد. حالا بعد از  دو سال درس خواندن مجازی و آنلاین، دانش‌آموزان باید امتحانات سخت‌گیرانه حضوری را تجربه کنند. متاسفانه برخی مدرسه‌ها و معلمان هم می‌پندارند تمام جاماندن‌های این دو سال را باید در این مجال یک ماهه برسند. حاصل جمع این شرایط چیزی جز اضطراب و استرس برای دانش‌آموزان و والدین‌شان نیست. در این کارگاه یک جلسه‌ای می‌آموزیم با این استرس چگونه مواجه شویم. در مورد تفاوت عملکرد دانش‌آموزان در امتحان حضوری و آنلاین صحبت می‌کنیم و بهترین راه ارتباطی والدین و معلمان در این شرایط خاص را بررسی می‌کنیم.

  • مدرس : علی‌اکبر زین‌العابدین
  • ویژه والدین
  • زمان: یکشنبه 25 اردیبهشت 1401 – 18 الی 20:30
  • هزینه کارگاه: 120هزار تومان
    • 75 هزار تومان

مراحل ثبت نام:

1- وجه مذکور را به شماره کارت 6465-9335-2910-5022 به نام علی‌اکبر زین‌العابدین (بانک پاسارگاد) واریز کن.

2- تصویر رسید واریز را به شماره 2508674-0991 واتس‌اپ کن.

3- فرم زیر را تکمیل و روی «ارسال» کلیک کن.

4- حالا منتظر باش تا همکاران ما حداکثر تا 24 ساعت پس از ارسال تصویر فیش واریزی دسترسی شما را میسر کنند.

*چنانچه در فرایند خرید به مشکلی برخورد کردی به شماره 12346887-099 در واتس‌اپ پیام بده.

ثبت نام کارگاه دانش‌آموز و استرس امتحان

دارای واتس‌اپ
برای شرکت در دوره باید نشانی صفحه اینستاگرامی را که می‌خوهید با آن در کاگاه حضور داشته باشید، اعلام فرمایید.

Jenab-e-Narenj

کتاب جناب نارنجی وارد می‌شود

می توانی این کتاب را با امضای نویسنده‌اش داشته باشی.

جناب نارنجی همراه با فرزندش نارنجک زندگی می‌کند. آنها با اینکه شبیه انسان‌ها هستند اما انسان نیستند. جناب نارنجی در زمان و جای مشخصی زندگی نمی‌کند. گویا اجداد او سال‌ها پیش، از نارنجستان به سرزمین‌های دیگر کوچ کرده‌اند. در این کمیک‌استریپ 87 بخش را بدون ترتیب خاصی می‌بینیم و می‌‌خوانیم که جناب نارنجی از فکرها و اتفاقات به نظر ساده روزمره‌اش تعریف می‌کند. او ما را می‌خنداند و گاهی بلانسبت مجبورمان می‌کند لابلای خنده‌ها، کمی هم فکر کنیم.

درباره‌ی این محصول:

  • نویسنده: علی‌اکبر زین‌العابدین
  • تعداد صفحات: 100
  • رده سنی: 7_12سال
  • ژانر: کمیک استریپ
  • نشر: پرتقال
  • چاپ هفتم
  • قیمت کتاب: 179 هزارتومان + 30 هزارتومان هزینه ارسال

مراحل ثبت‌نام:

1- وجه مذکور را به شماره کارت 6465-9335-2910-5022 به نام علی‌اکبر زین‌العابدین (بانک پاسارگاد) واریز کن.

2- تصویر رسید واریز را به شماره 2508674-0991 واتس‌اپ یا تلگرام کن.

3- فرم زیر را تکمیل و روی «ارسال» کلیک کن.

4- حالا منتظر باش تا همکاران ما حداکثر تا 24 ساعت پس از ارسال تصویر فیش واریزی دسترسی شما را میسر کنند.

*چنانچه در فرایند خرید به مشکلی برخورد کردی به شماره ۲۵۰۸۶۷۴-۰۹۹۱ در واتس‌اپ پیام بده.

فرم سفارش کتاب جناب نارنجی

YYYY slash MM slash DD
دوست داری کتاب به نام چه کسی امضا شود؟

1200px-Classroom2

نامه به مدیر مدرسه پسرم

جناب آقای حسن محمدی، مدیر خوش‌فکر دبیرستان علم سلیم مدرسه زندگی
با سلام،
از ما خواسته‌اید تا پیش از شروع سال تحصیلی توقعاتمان را از مدرسه‌ بیان کنیم. دوست‌تر داشتم بجای پر کردن آن فرم، خواسته‌هایم را در نامه‌ای برایتان بنویسم:

از پسرم کار بخواهید. چون او را هتل نمی‌آورم، به اولین سال دبیرستان می‌فرستم. اجازه دهید بریده‌های کاغذ و تراشه‌های چوب را زمین بریزد اما خودش هم جمع کند. به بابای مدرسه بگویید مدیون من است اگر بجای پسرم چیزی را جارو کند. کاش ماهی یکبار از بچه‌ها بخواهید شیشه‌ها را تمیز کنند، خاک‌ نیمکت‌های کلاسشان را بگیرند. به پسرم نوبت دهید تا درخت‌ها و گلدان‌های مدرسه را آب دهد و برگ‌های زردشان را بگیرد.
کاش صبحانه را در مدرسه بخورند و از پسرم بخواهید سفره پهن کند، چای دم کند، نان‌ خرد کند و آخرش هم به همراه بچه‌های دیگر جمع کنند و بشویند.
ای کاش همین اول سال قلمو و رنگ و اسپری دهید تا کلاسشان را خودشان رنگ‌آمیزی کنند. روی دیوارهایش به سلیقه روزآمدشان چیزهایی بنویسند، خط‌هایی بیندازند. شاید نشانی از فیلم‌ها، انیمیشن‌ها، فوتبالیست‌ها و ترانه‌هایی که دوست دارند بر دیوار بیفتد و دیوار کلاس، پنجره رهایی‌ باشد.
بیشتر سرویس‌های بهداشتی عمومی کشور ما بهداشتی نیستند! هر کاری لازم است بکنید تا پسرم و همه بچه‌ها سرویس‌های مدرسه را مثل سرویس خانه‌هایشان نگه دارند.
از پسرم بخواهید شما را نقد کند، رفتار و برنامه‌های دبیران و مشاوران و معاونان را. نترسد از گفتن. توبیخ نشود از فکر کردن. از او بخواهید برای حرف‌هایش دلیل بیاورد و تا قانع نشد دست نکشد. از مدرسه شما توقع دارم گفت‌وگو سکه رایج باشد. رفتارهای پسرم را هم ارزیابی کنید و بخواهید در فضای امن گفت‌وگوی همکلاسی‌ها از دوستانش راه حل‌های کارآمد بگیرد. این کار موثرتر از تذکر و توبیخ دبیران است.
لطفا به دبیران مدرسه بگویید جواب سوال‌های پسرم را ندهند. هر وقت سوال پرسید، کمکش کنند تا خودش دنبال پاسخ بگردد.
بعد از صبحگاه و قبل از شروع اولین زنگ، پنج دقیقه را اختصاص دهید تا هر کسی در مدرسه است کتاب بخواند. از خود شما گرفته تا تک به تک عوامل اجرایی و دبیران و دانش‌آموزان، کسی با کسی صحبت نکند و هر کس کتابی که دوست دارد بخواند. مدرسه بشود یک کتابخانه بزرگ. کتاب‌های درسی نشوند همه دنیایش. دنیایش را بزرگ کنید.
آقای محمدی عزیز، از پسرم بخواهید داستان بنویسد، شعر بگوید، مقاله بنویسد. بخواهید برای پژوهش فیلم بسازد، عکس بیندازد. برود در آزمایشگاه خطر کند. به او بگویید پژوهش فقط در کتابخانه نیست. برود وسط شهر جستجو کند، سوال بتراشد. از پسرم بخواهید در کارگاه با چوب و فلز و چکش و اره وسیله بسازد، اختراع کند. از آنها بخواهید اپلیکیشن بازی طراحی کنند، انیمیشن تولید کنند.
در بوفه مدرسه پسرم را دخالت دهید تا در کنار مسوول بزرگسال بوفه شیوه کاسبی را یاد بگیرد، حساب و کتاب و طرز برخورد با مشتری را. بگذارید خوراکی‌ها را در قفسه بچیند. بار خالی کند و بعد کارتون‌ها و مقواها را در سطل مخصوص بازیافتی‌ها بیندازد.
هنگام مراسم نماز یا صبحگاه فضایی شکل نگیرد که به زور و با خوابالودگی، پسر 13 ساله با خدا مناجات کند. لحظاتی را شکل دهید که وقتی پسرم با خدا خلوت می‌کند بداند که خدا نزدیک‌ترین است و ارتباط قلبی او با خدا برای خودش تعالی می‌آورد نه اینکه دل مدیر و مربی پرورشی را راضی کند و کارت امتیاز بگیرد. به او و بچه‌های دیگر اجازه دهید نیایش‌هایی را که به زبان خودشان نوشته‌اند بخوانند. نیایش‌های ساده که خواسته‌های واقعی خودشا‌ن‌اند و با صداقت هستند.
از معلم‌هایتان بخواهید قوانین کلاس‌ها را تنهایی وضع نکنند. از بچه‌ها کمک بگیرند و با هم قانون بگذارند. چون این قوانین را بچه‌ها باید اجرا کنند.
به پسرم حالی کنید بجای آنکه از ضعف و نمره کمِ همکلاسی‌هایش خوشحال شود، احساس بد کند. کاری کنید تا به جای احساس کمبود از نمره پایینِ خودش از کمک نکردن به دوستانش شرمنده باشد.
از پسرم نخواهید در همه درس‌ها و مهارت‌ها نفر اول باشد. راستش او هم مثل بقیه بچه‌ها در خیلی کارها کم‌‌استعداد است. به او بگویید همه آدم‌ها برای همه کارها ساخته نشده‌اند، راه خودت را پیدا کن.
مدیر محترم، به پسرم اجازه دهید اشتباه کند، خراب کند، گند بزند. بگذارید بارها ویران کند و بسازد. اشتباه کردن را امتیاز بدهید. بگویید فقط یک اشتباه نابخشودنی وجود دارد و آن هم هیچ کاری نکردن و بالتبع اشتباه نکردن است.
آقای محمدی نازنین، چون از پیش می‌دانستم مدرسه زندگی ساخته‌اید پیشنهادهای بعضا عجیبم را نوشتم؛ حرف‌های تکراری‌ام را ببخشید!

با آرزوی خوبی و زیبایی

31 شهریور 98

علی‌اکبر زین‌العابدین

photo_2019-08-15_12-41-54

گزارش گپ بیستم با موضوع نوجوانان

بعضی‌ها معتقدند بعضی از روزهای جهانی برخلاف ظاهرشان خوش‌حال کننده نیستند. گویی این روزها دارند قشر در اقلیتی از جامعه را با انگشت نشان می‌دهند. همان دسته‌ای که در روزهای دیگر کمتر به رسمیت شناخته می‌شوند. مثل روز جهانی معلولین، روزجهانی چپ دست‌ها و این آخری روز جهانی نوجوانان(بخوانید نامرئی‌ها)

چهارشنبه 23 مرداد برای ما از آن روزهای متفاوت شد. شاید به بهانه روز جهانی‌‌ نوجوان که دو روز قبل بود و شاید هم کمی بیشتر. تقریبا یک‌سالی می‌شود که کارگروه نوجوانان بار دیگر به طور رسمی در کانون برقرار شده، کارگروهی که اعضایش اسم خودشان را نامرئی‌ها گذاشته‌اند.
نوجوانانی که حالا بعد از یکسال مرئی‌ترین میزبان گپ بیستم شده‌بودند.
میزبان برای شنیدن سخنان مهمان ویژه‌ای که از روزگار نوجوانی خودش تا همین حالا که به روزگار نوجوانی فرزندش نزدیک می‌شود، هوای این دوران را عمیق و مکرر نفس کشیده است.

علی‌اکبر زین‌العابدین در ابتدا ما را با خاطرات شیرین نوجوانی‌اش همراه کرد:
روزگاری آشنایی با آدم‌های مهم زندگی‌اش در مدرسه، روزگار دویدن تا دفتر مجله سروش نوجوان، روزگار پیدا کردن علاقه عمیق‌اش به علوم انسانی لابه‌لای یک کتاب قطور روانشناسی.
جسارت‌اش برای جدی گرفتن صدای قلب‌اش و شروع مسیری که او را به امروز رسانده…

روزگار پیدا کردن دانهٔ یک آرمان و کاشتن‌اش در خاک حاصل‌خیز نوجوانی. دانه‌ای که به عقیده او یافتن و کاشتن‌اش برای یک نوجوان، نه دست تنها میسر خواهد بود، نه دست بسته. برای همین او معتقد است باید روشنایی درون قلب‌ و ذهن‌ نوجوان را باور کرد تا او هم بتوانند هویت خودش را بسازد و باور کند.
باید همراهی را آموخت و هم‌دست نوجوان شد در ساختن روزگار دلشوره‌های شیرین‌ و غم‌های شاد…

او نوجوان را موجودی داند که بنا به طبیعت‌‌اش نمی‌توان از او توقع ثبات داشت.
بایستی دم‌دمی‌مزاج بودن‌های گاه و بی‌گاه را در رفتار و احساس‌اش به رسمیت شناخت و با این حال به نوجوانی‌‌اش اعتماد کرد.

او بخشی از اعتماد به نفس نوجوانی خود را از سمت آن‌هایی می‌داند که حضورش را می‌دیدند و به رسمیت می‌شناختند:
پدرش که از او می‌خواست در مراسم‌های مهم خانوادگی صحبت کند و او هم با اشتیاق برای سخنرانی‌اش متن می‌نوشت. معلمی که در مدرسه از او و سایر بچه‌ها در تصمیمات‌اش مشورت می‌گرفت. مجله که در آن به عنوان خبرنگار افتخاری دیده می‌شد و مسئولیت داشت.

به عقیده او دوران نوجوانی شاید دوران رد و بدل کردن مسئولیت‌های کوچک باشد. دورانی که در آن باید والدین اعتماد کنند و بخشی از مسئولیت‌ها را به نوجوانان بسپارند.
و نوجوان‌ها هم بلوغ خودشان را با مسئولیت‌پذیری در کارهای شخصی و همکاری‌ها ابراز و اعتمادسازی کنند.
ضلع سومی هم که به فضای این اعتمادسازی می‌تواند کمک کند، فضاهای فرهنگی و بسترهایی است که دغدغه‌ها و علایق نوجوانان در آن دیده، شنیده و به نحوی پاسخ داده می‌شوند.
به عقیده او بخش مهمی از این احساس نامرئی بودن برای نوجوانان علاوه بر نوع ارتباط بین بزرگسال و نوجوان مربوط به کمبود بسترها، رسانه‌ها و تولیدات فرهنگی برای قشر نوجوان در جامعه است.
باید جایی باشد برای بروز خلاقیت، شوق‌ و مرئی شدن،
برای کنار هم بودن‌‌ها‌ و برون‌ریزی شور نوجوانی.
فرصتی برای تمرین همفکری و مشارکت…
فرصتی برای ساختن، خراب کردن و از نو ساختن…
فرصتی برای سازِ سن و سال خود را بی‌ترس از قضاوت، نواختن…

آقای زین‌العابدین از اهمیت معاشرت با بزرگسالان موفقِ خوش‌حال به نوجوانان گفتند. آدم‌هایی که حال‌شان با کار و زندگی‌شان خوب است.
آدم‌هایی که از تلاشهایشان احساس رضایت‌ دارند.
آدم‌هایی که رویای خود را شناخته و برای رسیدن به آن جنگیده‌اند.

او از آنها خواست یک‌ سنجهٔ درونی داشته باشند تا از ترسِ کوچک حساب شدن، خودشان را به زیادی بزرگ بودن نزنند، بلکه تلاش کنند سن و سال خود را بشناسند و همان را زندگی کنند.
چرا که نوجوانی مثل هر دوره‌ای در زندگی ویژه و بی‌تکرار است.
دورانی بی‌‌تکرار برای تجربه کردن، اشتباه کردن و بلند شدن، آرمانگرا بودن، کتاب‌خواندن،عاشقی کردن، خود را در گمگشتگی‌های درون یافتن.
و شاید ناب‌ترین زمان برای معنوی بودن و جاری شدن سادهٔ اشک برای یک شعر…

با توام/ای نور!/ای منشور!
ای تمام طیف‌های آفتابی!/ای کبود ارغوانی!/ای بنفشابی!/با توام ای شور/ ای دلشوره‌ی شیرین!…

امیدواریم شنیدن این گپ آغاز راهی برای شنیده شدن نوجوانان باشد…
نامرئی شدگانی که ناگفته‌های درون دل‌شان بسیار است، شبیه شعر🌱🦋

صبا محمدی مطهری

سسس

ولی من دوستش دارم

فلش‌کارت‌ها را پخش کردم. روی هر کدام یک جمله ناقص بود که نقطه‌چین‌هاش را پر می‌کردند: «فیلم مورد علاقه من ……… است./ وقتی غمگین می‌شوم گاهی دوست دارم………/ من رنگ ………… را بیشتر از همه رنگ‌ها دوست دارم و…»
نقطه‌چین‌ها بیشتر درباره چیزهایی بود که دوستش دارند. دختر و پسر با هم در کارگاه بودند. صدای خنده‌های موشکی از زیر می‌آمد، مسخره‌بازی درمی‌آوردند، فکر می‌کردند، از هم کمک می‌گرفتند، حرف‌های بی‌ادبی هم در گوش هم می‌گفتند.
«ما همه برنامه‌های تلویزیون را دوست داریم، کدامشان را بنویسیم؟»
«می‌شود به جای یک خوراکی چند خوراکی بنویسیم؟»
«من قبلاً قرمز را خیلی دوست داشتم، جدیداً طلایی.»
«رویم نمی‌شود بگویم موقع ناراحتی چه کارها می‌کنم!»
صداها دهان به دهان می‌چرخید. واضح، زیر لب، بلند یا خورده شده. بعضی هم چیزی نمی‌گفتند و نگاهشان با من حرف می‌زد. فلش‌کارت‌ها پر می‌شدند و کنار هم می‌نشستند مثل خانم‌ها و آقایان محترم.
فلش‌کارت جدید دادم. نوشته بود: «معلم مورد علاقه من…………. است.»
دوباره سر و صدا شد.
«چه کسی را بنویسم؟»
«اگر خانم زاهدی بفهمد که او را ننوشتم ناراحت نشود!»
«من که سه تا می‌نویسم.»
«وااااای! فهمیدم. آقای مهاجری از همه بهتر است.»
یکی از دختر‌ها مدادش را می‌گذاشت روی کاغذ، مداد مثل جوجه نوک می‌زد ولی چیزی نمی‌نوشت. پشیمان می‌شد، برمی‌داشت، دوباره می‌گذاشت، دوباره نمی‌نوشت! جوجه دانه برنمی‌داشت.
با تردید نگاهم کرد که بگوید. مواظب بودم سوالی نکنم که به زور حرف بزند. چون چشم‌ها اعتماد نداشتند. مدادش مثل این بچه‌هایی که گدایان سر چهارراه‌ها شل و وارفته بغل می‌گیرند و انگار هر لحظه می‌خواهند بیفتند زمین، آویزان انگشتانش بود. رویم را کردم آن طرف. فهمیدم از آن نگاه‌هاست که سوال کند جوابش را بلد نیستم. زیاد گیر افتاده‌ام. بزرگ‌ها معمولا از اینجور سوال‌ها بلد نیستند. آنها را یک جوری جواب می‌دهم. ولی بچه‌ها واردند، سوال‌های بی‌جواب دارند. مشغول شدم که بی خیال شود، نپرسد، من هم جواب ندهم. یکدفعه بچه از دستش افتاد. پخش خیابان شد. ماشین‌ها بوق زدند. کار از کار گذشت. گفت: «ببخشید! فکر کنم نتوانم جوابش را بنویسم.»
توی چشم‌هاش زل زدم تا تلقین کنم ادامه دهد و حواسش پرت شود و سوالش را هم نپرسد. گفتم: «اینکه از همه آسان‌تر است. اسم معلمی که دوست داری بنویس دیگر.»
بچه را از روی خیابان جمع کرد. سرش را چند ثانیه پایین گرفت، دوباره بلند کرد. بچه توی دستانش بود.
«آخر من یکی از معلم‌هام را خیلی دوست دارم ولی معلمم من را دوست ندارد… واسه همین نمی‌توانم بنویسم.»

علی‌اکبر زین‌العابدین

سسس

خواب کوسه

پسرم وقت خواب صدایم کرد و با ناله گفت: «بابا!… بابا!»
«جان بابا!»
«می‌ترسم بخوابم.»
«چرا پسرم؟ خواب که ترس نداره؟»
«آخه می‌ترسم خواب ببينم کوسه تو رو خورده و تو رفتی پيش خدا…»
«نترس باباجون، من خيلی قوی‌ام.»
«آخه تو از کوسه به اون گُندگی قوی‌تری؟!»
«نه! منظورم اينه که هر وقت از خواب پريدی من پيش توام. مواظبم که نترسی. کوسه که توی خوابه…»
«اگه يک وقت تو و مامان بريد پيش خدا من تنها می‌شم.»
«اووووووه… کو تا ما بريم پيش خدا؟ حالا ما بايد پير بشیم بعداً بريم پيش خدا…»
«من دوست ندارم تو و مامان پير بشید، دندون‌هاتون بريزه، عصا داشته باشيد و موهاتون سفيد بشه…»
«الان که نه. حالا خيلی مونده. تو حالا بايد بزرگ بشی.»
«من نمی‌خوام بزرگ بشم.»
«چرا پسرم؟ بالأخره همه يک روز بزرگ می‌شن.»
«خودت گفتی وقتی بزرگ بشم از شامپوهای تو می‌زنم… شامپوهای تو چشم‌های من رو می‌سوزونه.»
«نه، وقتی بزرگ بشی ديگه نمی‌سوزونه.»
«پس چرا خودت چشم‌هات رو موقع شامپوزدن می‌بندی؟»
«ببين اصلاً وقتی بزرگ هم شدی، از همين شامپوهای ميوه‌ای بزن. خوبه؟»
«نه! بچه‌ها مسخره‌ام می‌کنن. ميگن از اين شامپو بچه‌گونه‌ها ميزنه.»
«اون موقع بچه کجا بود!… پسرم! تو به بچه‌ها کاری نداشته باش.»
«خودت گفتی بايد با همه دوست باشم و حرف بزنم، واِلّا بی‌ادبيه.»
«باباجون! اصلاً تو بخواب. خواب کوسه رو ببين. وقتی خواست من رو بخوره همين سؤال‌ها رو ازش بکن. ديگه امکان نداره من رو بخوره!»

علی‌اکبر زین‌العابدین

1

کنکوری‌هایی که دانشگاه به دردشان نمی‌خورد

اما تو که در آستانه‌ی فصل سرد کنکور ایستاده‌ای بر دروازه‌ی داغ تابستان و می‌دانی راهت از دانشگاه نمی‌گذرد. می‌دانی کالای درس‌خواندن و بحث و پژوهش و آزمایش آکادمیک نیستی؛ خودت را کم‌بها به دانشگاه مفروش.

اگر مرشدِ درونت می‌گوید: تو قهرمانی، مدال‌آور میدان‌ها که شور تماشاچیان را غوغا می‌بخشی، اگر می‌گوید تو یک آوازخوانی بر صحنه‌ها که ندای غم و عشق میلیون‌ها نفر در جهانی، یک نوازنده‌ای که می‌توانی قلب میلیاردها نفر را در تاریخ لمس کنی، اگر می‌گوید فروشنده‌ا‌ی خوش‌زبانی که می‌دانی چگونه نیازهای مشتریان سرگردان را برآورده سازی، «کاسبی هستی دوست خدا» یا تاجری جسور که سفیر ایرانی به هر مرز و دیار، اگر یک تعمیرکار یا تکنیسینی پنجه‌‌طلا که آنی لوازم مستعمل شخصی دیگران را جانی دوباره می‌بخشی،
اگر همه‌ی وجودت به تو می‌گوید یک طراح نرم‌افزاری که همه‌ی دانشت را تا همین لحظه خودت به دست آورده‌ای، اگر انگشتان جادویی‌ات نقاش است، گرافیست است، یا می‌گوید فیلمسازی یا نویسنده‌ای پر از رؤیا، اگر سلول‌هایت با تمام قُوا می‌گویند: تو یک کارگر متخصص هستی یا یک نجار یا یک کشاورز و باغبان عاشق که خاک‌های تشنه را نجات‌بخشی، اگر یک طراح یگانه‌ی لباس یا زیورآلات هستی یا یک خیاط و دوزنده‌ی پر حوصله یا یک چهره‌پرداز تیزبین یا موتورسوار و راننده‌ای که نبض خیابان‌ها و جاده‌ها را زیر انگشتانت حس می‌کنی یا یک آشپز یا شیرینی‌پزی قهار برای شادی هم‌نشینی‌های ناب، اگر اگر… ثانیه‌ای به ندای درونت پشت نکن.
این عمری را که خدا به تو بخشیده فقط خرج علاقه و توانایی‌هایت کن. نگذار کلیشه‌ها و نصیحت‌های بی سرانجامِ بزدلانه از روی موج خودت پرتابت کند بیرون از آبیِ دریا. این جمله‌ی: «فقط باید دانشگاه بروی تا موفق باشی.» سَمّ است و زهر، یک زالوی پیر ناپیدا که خون پاک و زلال تو را ذره ذره می‌بلعد و جسم بی رمقت را سال‌ها بعد گوشه‌ی انزوا و اضطراب و افسردگی رها می‌کند.

نوجوان عزیز، با ترست تصمیم نگیر، با قلبت زندگی ببخش.