Capture

تولدت مبارکِ بهشتیان استاد

محسن بهشتی‌پور ساده و قاطع و جادویی می‌گفت:
«خدا دکتر زیاد داره، عالم زیاد داره مهندس زیاد داره، خدا نوکر نداره. نوکری خدا رو یاد بگیر.»
قصه‌اش این بود: «او زیاد دوست می‌داشت. همه را زیاد دوست می‌داشت.» وقتی تلفنت را پاسخ نمی‌داد بیشتر دوستت می‌داشت.

راز می‌دانست. نه! راز به او راه یافته بود. او خاک زمینِ وجود بزرگش را پاک پاک کرده بود. و باغ به باغ در او می‌رویید. به تکرار می‌خواند: «افتادگی آموز اگر طالب فیضی/هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.»
حالمان خراب بود. ما به زمین و زمان بیراه می‌گفتیم. ما به فکر انتقام بودیم. افسرده می‌شدیم و فرار می‌کردیم. او می‌گفت: «اگه می‌بینی حال من خوبه بخاطر این نیست که درد و رنج نکشیدم. از شماها خیلی بیشتر کشیدم. ولی وقتی حالم خرابه می‌رم خروجی می‌دم. می‌رم سراغ درد مردم. تو هم که حالت بده بلند شو برو گوش یک پیرزن تنها شو که غر داره و کسی نیست بهش گوش بده. برو چند تا لقمه کوکو درست کن بده اون بیچاره‌ای که توی کارتن می‌خوابه. فکر نکن از اون بالاتری. با احترام تقدیمش کن.»

می‌گفت: «اگه یه پرس غذا دادی دست کسی، خودت رو از فردا واسه خدا نگیری که بنده‌ت رو سیر کردم. تو اون غذا رو می‌دی که چرک‌های خودت رو بریزی زمین. به خودت خوبی می‌کنی.»

روزهایی شاکی‌ بودیم: «استاد، من خیلی بهش خدمت کردم، ولی اون رکب زد. زیرابم رو رفت. هر کاری خواست با من کرد.» لبخند می‌زد و می‌گفت: «مشکلتون اینه که من‌تون چاقه. نمی‌دونین جهان قانون خودش رو داره: “هر وقت خوبی کردی منتظر ناسپاسی باش”» می‌گفت: «یادت نره، خدا لوطی‌چزونه.»


استاد، من کور کور کور بودم. کرِ کرِ کر. توی اتاق تاریک، صبح تا شام گز می‌کردم. هیچ نمی‌فهمیدم. روزی که آغاز راه ما بود گفتی: «اگه شروع کنیم اولین کارم اینه که دنیات رو سیاه می‌کنم.» و من نفهمیدم چه گفتی، فقط قلبم دوان بود پی‌ا‌ت. عاجز و سرگشته. گفتم: «قبول!» دنیام سیاه شد. چون زیر پوست دنیا لجن است. «ولی چشمت یک کم باز می‌شه عوضش.»
عجب از اولین بار که خواستم ببینمت به زهیر پیامک دادم که: «امروز می‌شه از آقای دکتر وقت بگیری برم خدمتشون.» و زهیر پاسخ که: «عصر بهت می‌گم.»
و پنج عصر گفت: «استاد پیامت رو خیلی وقت پیش دستم داده بود. گفت اون روزی که اومد بهش یگو “خیلی منتظرت بودم و خیلی کارها داشتم باهات اما هر چیزی زمانی داره و تو همیشه دیر می‌رسی. این داغ یادت نره تا بلکه جا نمونی.”
استاد رفته بود همان صبحی که پیامک داده بودم. اما از آن روز رفتنش، زنده‌ترین است در من پرت و پلا.
تولدت مبارکِ بهشتیان استاد

کارگاه نویسندگی خلاقانه راویِ‌ روان/خانه

کارگاه‌های راوی روان، مشق و تمرین نویسندگی است برای هر کسی در هر سطحی از نوشتن. در این کارگاه‌ها بُرش‌هایی از زندگی خود را در قالب جستار روایی بازگو می‌کنیم. تمرین نویسندگی نه برای نویسنده‌شدن، بلکه برای تجربه‌‌ای متفاوت در زندگی. برای کسی که همیشه خواسته بنویسد، اما نمی‌دانسته چگونه.
«جُستار روایی» به متن‌هایی می‌گوییم که نویسنده یا راوی، متنی آزادانه را براساس زندگی واقعی خود شکل می‌دهد، طوری‌که خواننده احساس می‌کند یک داستان خوانده است. در جستارها نویسنده همزمان با روایتش از زندگی، دیدگاه‌ها و دریافت‌های درونی خود را نیز مستقیم ابراز می‌کند.

موضوع این دوره: خانه

نویسندگی همراه با روان‌شناسی خود

در دوره‌ی «خانه» همچنان که نویسندگی را تجربه می‌کنیم، نوعی «نوشتن‌درمانی» هم اتفاق می‌افتد؛ نوعی از گروه‌درمانی.
70% از زمان کارگاه به نویسندگی می‌پردازیم و 30% به روان‌شناسی خود مبتنی بر نوشته‌های هنرجویان و گفته‌هایشان.

اطلاعات کارگاه :

تخفیف‌ها

مراحل ثبت‌نام :

شرایط انصراف :

فرم ثبت نام کارگاه راوی روان/خانه

YYYY slash MM slash DD
لطفاً تلفن ثابت را همراه با کد شهر وارد کن.
انواع فایل های مجاز : jpg, gif, png, pdf, حداکثر اندازه فایل: 128 MB.
از کجا با کارگاه آشنا شده‌اید؟(ضروری)

این فیلد برای اعتبار سنجی است و باید بدون تغییر باقی بماند .

کارگاه نویسندگی (2)

کارگاه‌های آموزش نویسندگی ویژه‌‎ی نوجوانان

برای برای ۱۰ تا ۱۷ سال (در دو رده سنی)

در سه سطح :

به سبک علی‌اکبر زین‌العابدین
(نویسنده، روان‌شناس و موسس شبکه آموزش نوشتن خلاقانه به کودکان و نوجوانان)

آموزش نویسندگی با نگاهی به روان‌شناسی خود کمک می‌کند که نوجوان در حین یادگیری تکنیک‌های نوشتن، با هیجانات خود نیز آشنایی بیشتری پیدا کرده و گامی به سوی شناخت، پذیرش و ابراز آگاهانه آنها بردارد.
به ویژه در روزگاری که نوجوانان ما در معرض التهابات هیجانی گوناگون قرار گرفته‌اند.

۲- میانی:
ویژه‌ی افرادی که در دوره‌‌ی مقدماتی این کارگاه حضور داشته‌اند.
ویژه‌ی افرادی که با آزمون ارزش‌یابی و تعیین‌ سطح انتخاب می‌شوند.

۳- پیشرفته:
ویژه‌ی افرادی که در دوره‌های قبلی این کارگاه حضور داشته‌اند.
ویژه‌ی افرادی که با آزمون ارزش‌یابی و تعیین‌ سطح انتخاب می‌شوند.

توضیحات :

تخفیف‌ها :

شرایط انصراف :

مراحل ثبت‌نام:

فرم ثبت نام کارگاه آموزش نویسندگی ویژه‌ی نوجوانان زمستان ۱۴۰۳ - بهار ۱۴۰۴

YYYY slash MM slash DD
لطفاً تلفن ثابت را همراه با کد شهر وارد کن.
انواع فایل های مجاز : jpg, gif, png, pdf, حداکثر اندازه فایل: 128 MB.
از کجا با کارگاه آشنا شده‌اید؟(ضروری)

این فیلد برای اعتبار سنجی است و باید بدون تغییر باقی بماند .

ddddddddd

ورود ناعاشقان ممنوع!

با نوجوانان می‌شود هر جا که ما ناپاک کرده‌ایم، پاک کرد.
نه فقط زمین
که فکرها را از خرافه، تعصب و یکسونگری؛ آنها جهان را نه چندصدایی که چندمیلیاردصدایی می‌شناسند.
نه فقط زمین
که تاریخ را از آنچه هر روزش به آن ننگ و انگ زده‌ایم.
نه فقط زمین
که دست‌ها را که یواشکی و آشکارا به جیب هم فروبرده‌ایم و چشمانمان را جای دیگر دوخته‌ایم.
که چشم‌ها را که به بد آلوده‌ایم.
نه فقط زمین

که خواب را که وجودمان را بلعیده. خواب لزج هراسناکی که لب‌هایمان را به آزادی مُهر زده.
که لب‌ها را که دشنام و دروغ و تهمت و زیرآبزنی رسمشان شده.
که واژه‌ها را که شسته نیستند، گسترده نیستند، بی‌حیا و شرم‌آور کرده‌ایم.
با نوجوانان می‌شود خود خود زمین را پاک کرد. زمینی که روی سر خودمان خراب کرده‌ایم؛ هوا را و آب را.

نوجوانان ایران،
از ما اینها مانده است که می‌بینید. حق دارید از ما پشیمان باشید. ما آلوده‌ایم، شما با دستان و لب‌ها و پاها و واژه‌هایتان پاک کنید برای خودتان. و‌ یک زنجیره گرد جهان بسازید و به خنده و آواز بخوانید:
ورود ناعاشقان ممنوع!

علی‌اکبر زین‌العابدین

پویش دیانا (سوشیان):
سیصد دانش‌آموز و پاک‌سازی تخت جمشید و اطراف آن به استقبال نوروز.

photo_2025-01-22_16-50-02

پنج‌سالگی، چه کم از جاودانگی؟!

گروه سنجاق‌قفلی پنج‌ساله شد. پنج سال کار داوطلبانۀ فرهنگی گروهی که چندی پیش‌از دوران کرونا (دی ماه ۹۸) آغاز شده باشد، خبر شگفت‌انگیزی است. پنج‌ سالی که در تلاطم پر‌رنج‌ترین بزنگاه‌های تاریخ اجتماعی و اقتصادی ایران گذراندیم و هنوز ادامه دارد.

این خبر شگفت‌انگیز یعنی هر روز که گذشت، می‌شد اعضای گروه که خود سرشار از اشتغالات حرفه‌ای، اقتصادی، خانوادگی و تحصیلی‌اند، عقب بکشند و بگویند: «بچه‌های ایران، من را ببخشید. امکان ادامه ندارم.»

خبر شگفت‌انگیز یعنی کسانی که نتوانستند از جایی همراه باشند -که همگی دلایلی کاملاً موجه داشته‌اند-توپشان را دستش‌ده به دیگری داده‌اند و سال‌به‌سال این گروه بزرگ‌تر شده است.

بسیاری از اعضای داوطلب گروه درگیر انواع بیماری‌های خود و اطرافیانشان بوده‌اند. بسیاری مانند دیگر مردمان این سرزمین عزیز دستخوش ناامیدی‌‌ شدند، اما ادامه دادند. جهان واقعی را زندگی می‌کردند و جهان دیگری با نام گروه سنجاق‌قفلی می‌ساختند و خانه‌ها، روستاها و شهرهای تازه‌ای به آن می‌افزودند. جهان تازه‌شان امیدوار بوده‌ است، خوشحال بوده‌ است، «ذات‌ها با سایه‌هاشان هم‌اندازه بوده‌است.» ۱

خبر شگفت‌انگیز یعنی در جهان واقعی که برخی مردمان به اختلاف مسلک و عقیده همدیگر را پس می‌رانند، در این جهان تازه همه کنار هم‌اند. کسی مفتش کسی نیست. همه معمارند، همه باغبان باغچه‌ها و باغ‌های جهان تازه‌اند.

خبر شگفت‌انگیز یعنی حدود ۹۰ نفر از بیش از ۱۳ استان کشور در طی پنج سال تیم‌سازی کرده‌اند، سیستم برنامه‌ریزی و اجرایی مدرن و پویا طراحی کرده‌اند که اگر دست‌برقضا هرکدامشان دیگر نتوانند همراه باشند، عزیزان دیگری بتوانند بیایند و به نظم و سادگی و دقت جهان سنجاق‌قفلی را گسترش دهند.

خبر شگفت‌انگیز یعنی ده‌ها متخصص و هنرمند نویسنده، مترجم، روان‌شناس، مروّج خواندن، شاعر و نظریه‌پرداز را با خود همراه کنند تا مدام بشود و بشود و بشود، که گفت: «کفایت مکن ای فرمانِ شدن، مکرر شو، مکرر شو…» ۲

خبر شگفت‌انگیز یعنی باغبانان نیامده‌اند که صرفاً باغبان گل‌ها و «میوه‌های سربه‌گردون‌سای اینک خفته در تابوت پست خاک»۳ باشند؛ بل آمده‌اند که اول جهان درون خودشان را هر روز گشوده‌تر و بارورتر سازند و به رویش‌های تازه نیز بیندیشند. خبر خوب این است که می‌دانند «هر زمان نو می‌شود دنیا و ما»۴ و چیزی وجود ندارد که بنویسیم و این پایان کارمان باشد.

خبر شگفت‌انگیز یعنی عده‌ای مصمم‌تر از هر کارگر و کارمند و مدیر و وزیر، بی‌آنکه مقداری حتی بستانند، باورمند و مومن‌اند به کلمه، کتاب، کودک، نوجوان، معنا و انسان.

خبر شگفت‌انگیز یعنی پنج سال مستمر -بیش از اهمیت تولید و نشر معرفی‌‌های مروجانه و کارشناسانه و موضوعی کتاب‌های کودک و نوجوان- ده‌ها انسان از سراسر ایران شیوه‌های باهم‌ بودن، باهم خواندن، باهم گفت‌وگو ساختن و باهم زیستن بی‌منت را به‌بار نشانده‌اند. که می‌دانند شکوفاییِ خود یعنی شکوفاییِ همه.

خبر آخر اینکه برخلاف رسم معمول، هیچ آرزوی بلندی ندارم که این گروه نمی‌دانم چندساله شود و بماند سال‌ها؛ نه! این منش و روش و گرایش در آن جهان تازه روییده و چه نام این گروه باشد و چه نباشد، برگ‌های سبز درختانش سبز به سبز می‌رقصند و با نام و بی‌نام، سایه‌ها و دانه‌هایشان را «چکه‌چکه در دل کودکان می‌چکانند.»۵

علی‌اکبر زین‌العابدین
سردبیر گروه پنج‌سالۀ سنجاق‌قفلی


۱- مهدی اخوان ثالث
۲- احمد شاملو
۳- مهدی اخوان ثالث
۴- مولانا
۵- قیصر امین‌پور

سوگ

غزاله کیهانی – یک روز سرد زمستانی

یک روز سرد زمستانی سال هزار و سیصد و نود و یک بود. برف سنگینی می‌بارید. طبق معمول یکشنبه‌ها صبح زود کلاس داشتم. برای اینکه بتوانم ساعت شش و نیم صبح حرکات کششی و قدرتی را با تمرکز و روان به شاگردانم انتقال دهم، خواب شب قبل و نوع تغذیه‌ام، نقش مهمی برایم داشت و سرسختانه برنامه‌ای روتین و مشخص را در این راستا دنبال ‌می‌کردم. عادت داشتم گوشی موبایلم را از شب قبل خاموش کنم و تا اواسط روز بعد، خاموش نگه دارم. دو کلاس را با رضایت پشت سر گذاشتم و تصمیم گرفتم که تمرین باشگاهی با وزنه را بلافاصله بعد از کلاس‌هایم انجام دهم. درنتیجه گوشی‌ام تا بعدازظهر همچنان خاموش باقی ماند. با تمرین هر روز با وزنه در کنار تمرینات یوگا، اراده و قدرت و پذیرش را در خود بالا برده بودم، البته این‌طور تصور ‌می‌کردم. ساعت دو بعدازظهر بود که گوشی را روشن کردم. نوید، همسرم، چندین پیام برایم فرستاده بود که کجایی و با من تماس بگیر. فکر زنگ نوید، این موقع از روز که هم او سرکار بود و هم ‌می‌دانست من مشغولم، دلم را لرزاند. به نوید زنگ زدم. جنس صدایش دلم را بیشتر به لرزه انداخت. دلم انگاری از آخرین طبقه‌ی آسمان‌خراشی، سقوط آزادی ناخواسته کرد. نمی‌دانم چرا در لحظات غیرقابل‌پیش‌بینی در زندگی به جای اینکه مغز، مرکز تفکر، سکان را به دست گیرد، پای دل وسط ‌می‌آ‌اید و شروع به دادن سیگنال‌های ناخوشایند ‌می‌کند. و مغز متفکر، خاموش باقی ‌می‌ماند. صدای نوید، یار غار و رفیق گرمابه و گلستان تنها برادرم، مرا به خود آورد که ‌می‌گفت: «کاوه دیشب حالش بد شده و در بیمارستان بستری است.» پیامش کوتاه بود و عجیب. کاوه، برادر کوچک ورزشکارم و بیمارستان؟ محال بود! حتما اشتباهی شده. پرسیدم: «چرا؟». گفت: «گویا غذایی خورده و مسموم شده». من اما دلم گواه دیگری ‌می‌داد. نگران پرسیدم: «مامان و بابام کجا هستند؟». او گفت: «بیمارستان». برای یک مسمومیت؟!

دیگر نه چیزی ‌می‌شنیدم و نه چیزی ‌می‌دیدم. ذهنم به دنبال آخرین دیدارم با کاوه بود. حتی سعی ‌می‌کردم تن صدایش و آخرین باری که با هم صحبت کردیم را به خاطر بیاورم. گویی در خاطره‌ها به دنبالش ‌می‌گشتم. که بگوید مانند زخم عمیق روی ابروی راست و نزدیک گیجگاهش، در مسابقات موتورسواری در تپه‌های سوهانک، که چندین و چند بخیه برجای گذاشته بود، حالش خوب خواهد شد. هرچه بیشتر به مغزم فشار ‌می‌آوردم که به یاد بیاورم، خاطره‌ها با شتاب، دورتر و محوتر ‌می‌شدند. نگاهم بر روی صفحه‌ی گوشی، خشک شده بود. دیدن عکس سه نفره‌مان -کاوه، من و نوید- دست در گریبان هم، مرا پرتاب کرد به روز آشنایی کاوه و نوید با هم. یکی دو ماهی از دوستی من و نوید، گذشته بود. درست در وسط امتحانات آخر ترم دانشگاه. از کاوه خواستم بعد از امتحان «تحلیل سیستم‌ها» به دنبالمان بیاید. نظر کاوه در رابطه با نوید برایم بسیار مهم بود. او آمد و با دیدن نوید، چنان خنده‌ی بلندی سر داد و گفت: «نوووید، تو آسمان‌ها دنبالت ‌می‌گشتم روی زمین پیدات کردم.» که دلم قرص شد و از همان دم، دوستی یازده ساله‌ی ما سه نفر رقم زده شد.

یادم نمی‌آید چگونه خود را به بیمارستان رساندم و از نگاه خسته و بی‌اعصاب متصدی بیمارستان گذشتم و به بخش اورژانس رسیدم. کاوه را ندیدم. مامان و بابا را هم. نوید ایستاده بود با چشم‌های قرمز. رویم را برگرداندم. تحمل دیدن چشم‌هایش از توانم خارج بود. غم نگاهش و لبخند تسلیم بی رنگش دلم را به دردی ناگهانی انداخت. حواسم از دلم به صدای نوید که درمانده بود رسید. «‌آی‌سی‌یو»! بدو بدو از پله‌ها به سمت بخش آی‌سی‌یو رفتم. مامان و بابا را دیدم پشت در. هاج و واج نگاهشان کردم. چشمم به جوراب‌های خوش‌رنگ صورتی و دمپایی روفرشی مامان افتاد. دولا شدم. رویم را برگرداندم و به لباس سرهمی‌ ورزشی سرمه‌ای رنگ بابا که کاوه برای روز تولدش کادو داده بود، افتاد. دولا دولا به سمت پله‌های تاریک و سرد کنار ‌آی‌سی‌یو، به راه افتادم و در این حین، عاجزانه از قدرت اراده و پذیرشی که سال‌ها به داشتنتشان مفتخر بودم، برای سر پا ماندن کمک ‌می‌طلبیدم و نمی‌یافتمشان. روی پاگرد افتادم. چشمم را که باز کردم نوید را دیدم. آرام گفت: «کاوه در کما است.». «چرا؟». «سکته مغزی». به یاد خون‌هایی که گاه‌وبیگاه وقتی با کاوه بودم و از بینی‌اش جاری ‌می‌شد افتادم. و سوالی که هر بار ازش ‌می‌پرسیدم: «آخه چرا برادر من؟» و جوابش که با خنده‌ی همیشگی‌اش ‌می‌گفت: «دماغ است دیگر، خشک ‌می‌شود».

سه هفته در همین وضعیت سپری شد. کاوه در عالم کما و ما در عالم برزخ.

او بعد از آن سه هفته، در یک صبح یکشنبه‌ی سرد و برفی زمستان، عالم کما را رها کرد و رفت. و من اما همچنان در عالم برزخ، عالم پارادوکس‌های زندگی، روز و شب‌ها... شدن‌ها و نشدن‌ها.... بودن‌ها و نبودن‌ها، در پی یافتن خویش، سرگردان!
IMG_7279.MOV_snapshot_00.00.05_[2025.01.15_18.11.16]

نشست معماری معاصر و روان‌شناسی

نشست معماری معاصر و روان‌شناسی از سری نشست‌های آغازی بر گذشته با حضور علی اکبر زین العابدین و دکتر علیرضا قلی نژاد پیربازاری (ریاست محترم هیئت امنای موسسه فرهنگی میراث و معماری)
خانه اندیشمندان ایران، شنبه، ۲۶ آبان ۱۴۰۳

لینک ویدیوی کامل نشست «معماری معاصر و روان‌شناسی»

photo_2025-01-15_18-36-08

موزه‌ها و ترویج علم به مناسبت هفته‌ی ترویج علم

سخنرانی علی‌اکبر زین‌العابدین با موضوع «ترویج علوم انسانی برای نوجوانان از طریق موزه‌ها». شاید تاکنون به این موضوع کمتر کسی پرداخته باشد.
مروری می‌کنم تجربیات جهانی را و پیشنهادهایی برای این سرزمین عزیز.

علوم انسانی مثل گذشته مهجور و دورافتاده نیست. رشد توجه مخاطبان به کتاب‌ها، پادکست‌ها و صفحه‌های اینستاگرامی که از تاریخ، روان‌شناسی، حقوق انسانی، شعر، مراقبت از محیط زیست، اندیشه و تفکر، روایت می‌کنند، مشهود است.
ایده مرکزی توسعه تمدنی و فرهنگی در علوم انسانی شکل می‌گیرد.
قرار نیست همه را تشویق کنیم به انتخاب حرفه و شغل در حیطه علوم انسانی؛ بلکه زیست هر انسان به آن وابسته است و در علوم انسانی زندگی کردن، معنای والاتری دارد.

ترویج علوم انسانی برای نوجوانان یعنی لذت‌بخش‌کردن مطالعه آن علوم و گسترش درگیری با آنها.
موزه‌ها محلی مناسب هستند که انتزاعیات علوم انسانی را ملموس کنند.

لینک ویدیو کامل سخنرانی علی‌اکبر زین‌العابدین با موضوع «ترویج علوم انسانی برای نوجوانان از طریق موزه‌ها» در خانه موزه پروین اعتصامی/ایکوم ایران، دوشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۳

d

کافه و نوجوان

چند وقت پیش آقایی با دفترم تماس گرفت. مسئول محترم دفتر طبق معمول با سلام و روی خوش شروع می‌کند. آقای پشت خط هم یک سری سوال می‌پرسد که: «زین‌العابدین مشاوره هم می‌دهد؟ چقدر می‌گیرین؟ چه روزهایی؟» و … یک‌باره صدایش را می‌کشد سرش و هر چه فحش چارواداری دم دست داشته و نداشته نصیب من می‌کند که این «مرتیکه فکر کرده کیه واسه ما تعیین تکلیف می‌کنه؟ دستم بهش نرسه مگه! بچه‌هامون رو با هزار آرزو بزرگ می‌کنیم بعد آقا یه ویدیو حرف می‌زنه … توش.» مسئول محترم دفتر تلاش می‌کند صدای آقا را تا جای ممکن از روی سرش پایین‌تر بکشد مثلا تا دماغ یا چانه ولی نتیجه نمی‌گیرد. باز طرف ادامه می‌دهد که: «کی به این فلان‌شده گفته دستور تربیتی واسه بچه‌های ما صادر کنه؟ تربیت می‌فهمه چیه؟ واسه من ویدیو گذاشته بچه‌هاتون به جا دانشگاه برن کافی‌شاپ کار کنند، می‌دونم چکارش کنم.»
مسئول محترم دفتر می‌گوید: «آقای محترم، اون ویدیو نگفته نوجوونا بجای دانشگاه برن کافی‌شاپ. یک مادری دایرکت داده بود که پسرش اهل درس نیست و سال کنکورشه ولی دلش نمی‌خواد دانشگاه بره، دلش می‌خواد بره کافه کار کنه، فلانی هم در جواب اون پیام…» که آقای باتربیت آن طرف گوشی دو سه فقره هم بار ایشان می‌کند. مسئول محترم دفتر هم در آخر می‌گوید: «حالا برای فرزند نازنین اگه وقت مشاوره تعیین مسیر نخواستین ولی حتما واسه مشکل خودتون وقت تراپی تعیین کنم.» که طرف زحمت‌کشیده و باادب آن طرف خط محکم قطع می‌کند و تا امروز منتظرم دستش به من برسد!
.
کافه برای نوجوانی محل دنج و مطمئن آشنایی با دوستان جدید یا وقت‌گذرانی با دوستان قدیمی است. محل تلاقی با اجتماع بزرگ واقعی که مدرسه بلدش نیست. آنها در کافه می‌گویند، می‌خندند، از غم فراق می‌گویند. یک چای یا قهوه و یک میز که از همه میزهای کناری مرزش جداست کافی است. نوجوانان زیادی در جهان اولین کارورزی‌هایشان را در کافه‌ها آغاز می‌کنند. در کافه دسته‌جمعی فوتبال تماشا می‌کنند با هم جیغ می‌کشند با هم فحش می‌دهند به گلی که خورده شد. بازی رومیزی می‌کنند، مافیا بازی می‌کنند، حرف‌هایی که سختشان است به والدینشان بزنند در کافه برقرار می‌کنند. در کافه درس می‌خوانند، تحقیق می‌کنند، موزیک می‌شنوند و خلاصه حال می‌کنند.

لینک ویدیوی کامل سخنرانی علی‌اکبر زین‌العابدین در کافه موزه‌ی تایپ با موضوع «کافه و نوجوانی» در تاریخ شنبه ۵ آبان ۱۴۰۳

post

شب تجربه‌های نوشتن خلاقانه ۲

این خبر بزرگ را به همه دبیرستانی‌های ایران برسانید:

مجله بخارا و دنج‌آنلاین برگزار می‌کنند:
شب تجربه‌های نوشتن خلاقانه ۲
فراخوان ملی نویسندگی نوجوانان سراسر کشور
ویژه ۱۳ تا ۱۸ ساله‌ها
دبیر ادبی: علی‌اکبر زین‌العابدین

موضوع: از ایران که حرف می‌زنم …
درباره هر چه از ایران ما
اقلیم و جغرافیا، مسائل اجتماعی، تاریخ، اقوام، زبان‌های مادری، زبان فارسی، آینده‌ی ایران، فرهنگ و علم امروز مردم ایران، مهاجرت، محیط زیست، میراث فرهنگی و …

قالب‌های نوشتاری
جُستار (روایی/غیرروایی همان انشای خودمان)، داستان کوتاه، شعر، مقاله، خاطره‌نگاری، سفرنامه، گزارش‌نویسی

شیوه‌ها
 طنز، شاعرانه، ساده و صمیمانه و جِد

نحوه ارسال آثار
در قالب word
فونت Bnazanin، اندازه‌ی ۱۴
تعداد کلمات: ۶ تا ۶۰۰ کلمه
به نشانی: officialdenjonline@gmail.com
مهلت ارسال آثار: ۲۰ مهر ۱۴۰۳

نویسندگان ۳۰ ثر برگزیده، آثار خود را در شب تجربه‌های نوشتن خلاقانه ۲ مجله بخارا در حضور داوران و نویسندگان حرفه‌ای، ارائه می‌کنند. این آثار در رسانه‌های مجله بخارا و دنج‌آنلاین منتشر خواهند شد.
اولین شب تجربه‌های نوشتن خلاقِ بخارا در بهمن ۱۳۹۸ برگزار شده بود.