Capture

تولدت مبارکِ بهشتیان استاد

محسن بهشتی‌پور ساده و قاطع و جادویی می‌گفت:
«خدا دکتر زیاد داره، عالم زیاد داره مهندس زیاد داره، خدا نوکر نداره. نوکری خدا رو یاد بگیر.»
قصه‌اش این بود: «او زیاد دوست می‌داشت. همه را زیاد دوست می‌داشت.» وقتی تلفنت را پاسخ نمی‌داد بیشتر دوستت می‌داشت.

راز می‌دانست. نه! راز به او راه یافته بود. او خاک زمینِ وجود بزرگش را پاک پاک کرده بود. و باغ به باغ در او می‌رویید. به تکرار می‌خواند: «افتادگی آموز اگر طالب فیضی/هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.»
حالمان خراب بود. ما به زمین و زمان بیراه می‌گفتیم. ما به فکر انتقام بودیم. افسرده می‌شدیم و فرار می‌کردیم. او می‌گفت: «اگه می‌بینی حال من خوبه بخاطر این نیست که درد و رنج نکشیدم. از شماها خیلی بیشتر کشیدم. ولی وقتی حالم خرابه می‌رم خروجی می‌دم. می‌رم سراغ درد مردم. تو هم که حالت بده بلند شو برو گوش یک پیرزن تنها شو که غر داره و کسی نیست بهش گوش بده. برو چند تا لقمه کوکو درست کن بده اون بیچاره‌ای که توی کارتن می‌خوابه. فکر نکن از اون بالاتری. با احترام تقدیمش کن.»

می‌گفت: «اگه یه پرس غذا دادی دست کسی، خودت رو از فردا واسه خدا نگیری که بنده‌ت رو سیر کردم. تو اون غذا رو می‌دی که چرک‌های خودت رو بریزی زمین. به خودت خوبی می‌کنی.»

روزهایی شاکی‌ بودیم: «استاد، من خیلی بهش خدمت کردم، ولی اون رکب زد. زیرابم رو رفت. هر کاری خواست با من کرد.» لبخند می‌زد و می‌گفت: «مشکلتون اینه که من‌تون چاقه. نمی‌دونین جهان قانون خودش رو داره: “هر وقت خوبی کردی منتظر ناسپاسی باش”» می‌گفت: «یادت نره، خدا لوطی‌چزونه.»


استاد، من کور کور کور بودم. کرِ کرِ کر. توی اتاق تاریک، صبح تا شام گز می‌کردم. هیچ نمی‌فهمیدم. روزی که آغاز راه ما بود گفتی: «اگه شروع کنیم اولین کارم اینه که دنیات رو سیاه می‌کنم.» و من نفهمیدم چه گفتی، فقط قلبم دوان بود پی‌ا‌ت. عاجز و سرگشته. گفتم: «قبول!» دنیام سیاه شد. چون زیر پوست دنیا لجن است. «ولی چشمت یک کم باز می‌شه عوضش.»
عجب از اولین بار که خواستم ببینمت به زهیر پیامک دادم که: «امروز می‌شه از آقای دکتر وقت بگیری برم خدمتشون.» و زهیر پاسخ که: «عصر بهت می‌گم.»
و پنج عصر گفت: «استاد پیامت رو خیلی وقت پیش دستم داده بود. گفت اون روزی که اومد بهش یگو “خیلی منتظرت بودم و خیلی کارها داشتم باهات اما هر چیزی زمانی داره و تو همیشه دیر می‌رسی. این داغ یادت نره تا بلکه جا نمونی.”
استاد رفته بود همان صبحی که پیامک داده بودم. اما از آن روز رفتنش، زنده‌ترین است در من پرت و پلا.
تولدت مبارکِ بهشتیان استاد

نظر بگذارید

قسمت های ضروری با * مشخص شده