Choice Board Title (20)

عموکبابی گفت: «دزد بود پسره!»

یک عموکبابی قدیمی توی محل ماست. یک نفره است. خودش مرغ و گوشت را پاک می‌کند، خرد می‌کند، سیخ می‌کشد، کباب می‌کند و می‌کشد لای سنگک و با جعفری و برش‌های پیاز روی سینی رویی دستت می‌دهد و آخرش هم کارت می‌کشد و با دستمال‌هاش میزت را هم تمیز می‌کند و گپ هم می‌زند و خیس خیس عرق می‌شود. یک شب گفتم: «عمو! چرا دست‌تنها! سخته؛ اینهمه جوون.» گفت: «پیدا نمی‌کنم آدم درست و حسابی عمو! تو دست و بالت داری معرفی کن.»

چندوقت بعد پسر نوجوانی دیدم آمده کنار دستش. بیشتر به کار نظافت و رفت و روب. من با پسر ارتباط گرفتم. تنها راه ارتباطی‌ش لبخند بود. انگار که صحبت‌کردن را به رسمیت نشناسد. همه حرف‌هاش را با انحنای لب‌ها می‌زد که با چشم‌ها در قرینه بودند. عمو اصلا به این مراودات کاری نداشت. یک روز دستم را گذاشتم روی کول پسر و گفتم: «عمو، این پسر خیلی آقاست‌ها! آینده‌داره. پیشت یاد می‌گیره.» پسر، بد کیفور شد. چشم و لبخندش را تا آخر از روی میزم برنداشت. عمو با اینکه مهربانی خاص خودش را دارد اما مدیریتش مثل آهنگرهای هفتادسال پیش است. بی‌توجه به کارگر موقع پتک‌زدن. سرسنگین جوابم را داد: «انشاله!»

چندشب پیش رد می‌شدم و سر بردم تو به سلام و علیک. حالی پرسید که نیستی و «فکر کردم اون ور آبی.» تلخند زدم: «این ور آب غرق نشم، اونورش پیشکش!» دیدم «منظر» نیست. گفتم: «کو اون پسر؟!» یکهو براق شد که «حرومزاده دزد بود. کارت می‌دادم بره خرید کنه واسه مغازه، ازش ریز ریز پول برمی‌داشت ده‌تومن، بیست‌تومن و …. حرومزاده!» گفتم: «مگه چک نمی‌کردی پیامک گوشی‌ت رو؟!» گفت: «آخر شب‌ها قاطی بقیه حساب‌ها بود، دیگه نمی‌فهمیدم… حرومزاده!»
گفتم: «خب باید پایید. یه وقت ما خودمون دزد تربیت می‌کنیم.» گفت: «اصلا من آدم حسابش نمی‌کردم. نگاهش هم نمی‌کردم خداشاهده، تربیتِ چی؟! حرومزاده!»

چشم‌های آن پسر کارش دروغ و دغل نبود. مثل آن روز که چشم و لبخند برنمی‌داشت از میز من و آخرش بی‌صدا دنبالم تا پیاده‌رو آمد.
عموکبابی توی آن چندماه او را ندید، حرفی با او نزد، دستی به بازویش نرساند. منظر هم از کارتش برمی‌داشت که دیده‌شود. آخرش دیده شد، خیالش آرام شد، عمو بیرونش کرد، رفت.

عمو دوباره تا خیلی بعد دست‌تنها خواهدماند و آدم حسابی گیرش نخواهدآمد… حلال‌زاده.

علی‌اکبر زین‌العابدین

نظر بگذارید

قسمت های ضروری با * مشخص شده