از ملالهایی که ذهن شارلاتان ما میسازد همان است که باورمان نیست هر آنچه به کارش مشغولیم نتیجهاش مستقیما برای خود ما نخواهد بود. ما در چرخ و پر عالم، در حرکت وضعی خویش در جهان، چه بسیاران که نخ بادبادک دیگران را بسازیم و نصیبی از هواکردن بادبادکهایی که ساختهایم نداریم.
موقعیت حقیقی این است: ما جزئی از برنامه بزرگ و پیچ در پیج این جهانیم. نه که هر چه از ماست برای ماست یا در سرای ماست.
من مینویسم که تو بخوانی نه آنکه خودم بخوانم. نقاشی میکشم که تو ببینی. من مخاطب نوشتههایم نیستم. چه آشپزها که در هتلهای پنج ستاره لوکس، تشریفات غذایی هزاران نفر را فراهم میآورند و شامشان را مهمان خانه دوستشان هستند چه نیمروی تخم مرغ باشد چه ماهی شکمپر.
من آرایشگری هستم که دستم به موی خود نمیرسد. جراح قلبم اما هنگام عمل جراحی قلب بیمارم، بیهوشم و جز خوابی تحمیلشده هیچ نتوانم کرد.
استاد ادبیات عزیز، بگذار فالت را از زبان صاحبنفسی بشنوی. بگذار سِر دلبران گفته آید در حدیث دیگران.
ناخدای کشتی، صاحب کشتی نخواهد بود. راننده اتوبوس که طول روز، صدها نفر را جابجا میکند، شبهنگام با مترو به خانهاش میرسد.
معلمهای ریاضی پدر و مادر فرزندشان هستند و فرزندشان دوست نمیدارد به او ریاضی درس دهند.
ما کارگر چرخ گردانیم نه بنده و کارگزار خویشتن خویش.
نه نقاش معیوب است و نه آشپز و نه ناخدا.
چیدمان هستی، گاهی از آنچه تو راست برای توست و گاه از برای دیگران. و گاه از دیگرانش برای تو.
قانونگذار این جهان نیستیم که مدعا کنیم.
علیاکبر زینالعابدین
نظر بگذارید