🔸من نمیتوانم پدر رومینا را نفرین کنم. من نمیتوانم فکر کنم او احساس پدرانه نداشته است. او دخترش را کشت ولی باور نمیکنم میخواسته قاتل دخترش باشد. قاتل رومینا ما هستیم. مایی که درِ گوش هم وزوز کردهایم و گفتهایم ای وای فلانی را دخترش عاشق پسره شد، دخترش بیعفت شد، دخترش بیآبرویی کرد، شکست حرمت پدر و مادر بیچارهاش را! دیدی چه بی حیثیتشان کرد!
🔹ما شریکتریم در جرم تکراری این قرنها. پدر رومینا نمیخواست دخترش را بکشد. او کمر به قتل بسته بود اما نه به جان دخترش. او میخواست کنایههای ما، زخم زبانهای ما، وزوزهای درگوشی ما را بکشد. او کمر بسته بود به قتل هر چه به نام دین، به نام اخلاق و به نام هِرز و آبرو که به رخش میکشیم بکُشد. همانها که میدانست سرش را نمیتواند در برابر ما بالا نگه دارد. تصور کن اگر او با دخترش تنها در یک جزیره زندگی میکرد و رومینا با پسری مردی میرفت و بازمی گشت، چرا باید قصد جانش میکرد! آنجا کسی نبود که نیشش بزند، با انگشت نشانش دهد، از او چیزی نخرد به او چیزی نفروشد، فرزندان دیگرش را به عروسی و دامادی نگیرد و به تمام زندگیاش تمام عمر لشکر خونریز بکِشد. او در جزیره در امان بود از نگاههای ما. آن وقت لازم نمیدید با داسِ زحمتکشش به جان شمشیرهای زهرآگین بیشرم نیشهای ما بیفتد. او قصد جان همین تهمتهایی کرد که شاید خودش هم دربارهی دخترهای دیگران به زبان آورده یا نیاورده بود.
🔸هنگامهی نفرین نیست. وقت است هر کدام از ما دادگاهمان را برپا کنیم. من هم میروم به دادگاه صحرایی خودم این زبان و نگاه بی شرمم را بنشانم متهم ردیف اول. بدهم قاضی حکمشان دهد به دفن، حکم دهد به باد و طوفان صحرا، به آتش سوزان. این تاریخِ فضول را، این «جای خدا نشستنهایمان» را نابود کنیم، پاک کنیم زمین را از نکبت حضورشان تا رومیناهای عاشق زنده بمانند.
✍️علیاکبر زینالعابدین__
نظر بگذارید