«با بیماری مبارزه نکردم دوست شدم»
علیاکبر زینالعابدین
🔸محمد ریش بلندی دارد شانه شده، بسیار مرتب و موهایی که آرایششان با ریش مشکیاش هماهنگ است. هنوز از راه نرسیده بودم که نگاهم کرد، گفت چقدر چشمهای مهربانی داری! رفت و برگشت با یک دستبند مسی. گفت دست راستت را بیاور جلو. من مانده بودم حیران. دستبند را از بغل دستم کرد. نگاهم مهربان شده بود، چه میخواستم و چه نمیخواستم. گفتم: «هدیه است؟» گفت: «نه! رشوه است. باید امشب برای مادرم دو رکعت نماز بخوانی.» محمد وقتی 22 ساله بود مادرش پر میکشد به آسمان و محمد دوست دارد نام مادرش را به هر بهانه بیاورد. دستبند مسی را نگاه میکردم. گفت: «برات خوب است. مس بدن را متعادل میکند.» خودش متعادل نشسته بود و شوخی میکرد. انگار از آن شخصیتهایی است که 200بار مصاحبه تلویزیونی کرده است. خیالیش نبود. به شوخی گفت: «لوکیشن خانهمان خوب است؟» گفتم این چوبهای میزهای عسلیات، چوبهای کتابخانهات اینجا را از همه جاهای دیگر قشنگتر کرده است. گفت: «میدانم چوبها قدیمیاند.»
🔸محمد کمندلو متولد 1353 است. حرفه اصلی محمد تعمیر وسایل چوبی قدیمی است. از آن کارها که همهاش دقت و وسواس و عشق است. محمد از آن اماسیهای دو آتشه بوده. از آنها که بلافاصله ویلچری میشود. اماس که این روزها جزو بیماریهای ترسناک محسوب میشود، برای محمد مثال پشمکی است که زود در دهان آب میشود. او به شیوه خاص خودش بیماریاش را درمان کرده.
🔸محمد خیلی بامعرفت است. او یادش نمیرود که آن دکتر روانشناس حق استادی بر گردنش داشته است. او وقتی حرف از استادش میشود، چشمانش دریا میشود./بخوانید 👇🏾
http://goo.gl/Ze6y1X
نظر بگذارید