۱- ابتدا عذرخواهی میکنم از مراجعین عزیزم که تکگوییهایی از زبان برخی از آنها نوشتم. هرچند چون اسمی از کسی نیاوردهام اصل رازداری رعایت شده است. تحلیلهایم را اینجا نمینویسم به این خاطر که هر خردهروایت داخل گیومه، برآمده از بلندای یک زندگی است و خود مراجعان و هنرجویانم میدانند که در صدد بهبود، با آنها در حد توان همکاری کردهام.
۲- این یادداشت حاوی دو بخش است؛ اول یک مقدمه و بعد مونولوگها یا تکگوییهای اولشخص از زبان پدران.
۳- این مونولوگها قطعا عین آنچه اشخاص گفتهاند نیست و از قلم من گذشته است اما خیالی نیستند؛ با اینکه همهی زندگی خیال است…
۴- این مونولوگها تنها از زبان مراجعینی که به دفترم آمدهاند نیستند بلکه از زبان درمانجوهایی که در مناطق کمبرخوردار به صورت داوطلبانه با آنها مواجه شدهام نیز میشوند. همچنین مشاورههای غیررسمی در محافل گوناگون. بنابراین طیف وسیعی از طبقات اجتماعی و اقتصادی را در بردارند.
الف- مقدمه
در دنیا، درمانجوهای زن بیش از درمانجوهای مرد به مشاور و درمانگر روان مراجعه میکنند؛ بالطبع مادران هم بیش از پدران.
اما همین پدرانی که کمتر مراجعه میکنند، رنجهایی مشترک دارند که لازم دیدم در یک نوشتار از زبانشان نقل کنم. فارغ از نگاه جنسیتی، برداشتم این است کمتر زبان حال آنان شنیده یا منتشر میشود.
▪️برخی از مسألهها که میخوانید از ریشههای فرهنگی دیرین این سرزمین آب میخورند؛ مثلا پدران حق گریه، ناراحتی و کمآوردن ندارند. اضافه کنید که بسیاریشان (و نه همهشان) حق ابراز خواستههایشان را هم خودشان از خودشان گرفتهاند که روی ضعیفشان پنهان بماند و شاخه قدرتمندشان خودنمایی کند.
▪️در آن سو آسودگی نسبی برخی از مادران در ابراز احساسهای فروکاهندهشان به فرزندان است که هم تخلیه روانی میشوند و هم جلب توجه فرزندان و همدردی آنها را در پی دارد و البته باز شامل همه افراد نمیشود.
▪️اکنون در دوره فرزندسالاری یا زنسالاری که البته طیف است و جهانشمول نیست باعث شده بسیاری از پدران امروز که در کودکی، زیر سایهی سنگین پدرسالاری سر میکردند، امکان برقراری توازن را نیابند.
▪️با اینکه اکنون در بسیاری خانوادهها زنان دوشادوش مردان، کار بیرون از منزل میکنند اما چون مسئولیت قانونی و همچنان عرفی تامین معاش خانواده بر عهدهی مرد است، بحران اقتصادی رو به افزایش کشور، احساس نگرانی و شرم را در قبال خانواده با درد زیاد تزریق میکند.
▪️فرهنگ پدرسالاری پیشین آثارش اگر نه در واقعیت که در «ذهن» مردان برجاست؛ فکر میکنند چنانچه مرد نقطهضعفی از خود نشان دهد محکوم به اطاعتنشدن است! پس با نقابی بر صورت خودت را مستحکم نشان بده. در حالیکه رقت قلب پدران نسبت به فرزندان گاهی به مراتب از مادران بیشتر است به اقرار خود مادران.
…
مطلقگرایانه تحلیل نکنید. آنچه آوردهام از رنجهای پدران است و نه لذتها؛ تعارضی هم با رنجها و ملالهای امروز مادران ندارد که خود موضوعی سخت درهمپیچیده و جداگانه است.
▶️ به طور اتفاقی دیالوگی از سریال پوست شیر دیدم: «باباها وقتی دوست دارن یه کاری کنن اما نمیشه، خیلی گناه دارن.»
ب- مونولوگهایی از رنجهای پدران در اتاق مشاوره
۱
«حسودی نمیکنما! حال هم میکنم. هر وقت دوتایی با پسرم بیرونیم و میخواد برگرده پیش مادرش میگه بابا وایسا دو شاخه گل بخرم واسه مامان. لطفا کارتت هم بده. توی این چند سال جدایی، نشد یکبار که میآد واسه من یه چیز کوچیک بگیره. بابای خودم هم توی بچگی یه بارم واسم نکرد.»
۲
«دخترم از چهارسالگیش تا الان که چهاردهسالشه یه بارم نیومده بغلم بوسم کنه. من هم به قد و هیکلم نگاه نکنید، با اینکه سر درس و کارهای دیگهش خیلی هم جدیام اما از اینکه یه بار بهش بگم بیا بغل بابا روم نمیشه! میگم بچهم معذب نشه.»
۳
«دلم نمیخواد تا لب تر میکنه براش فراهم کنم. میخوام بدونه غیر پول صبرم باید به دست بیاره. ولی هر یه باری که میگم فعلا آمادگی ندارم برات بخرم، یک قدم دیگه ازم دورتر میشه.»
۴
«من آقا شاید تو کل این پونزده شونزدهسال دو یا سه بار دعواش کردم اما با مادرش مدام جر و بحث دارن. همون چندتای من رو دونه دونه یادشه و به روم آورده ولی مال مامانش رو فکر میکنه یه بارش هم نبوده.»
۵
«من هیج توقعی ازش ندارم نه الان نه تا آخر عمرم. ولی نشد یه بار که پسرم پیام میده یا زنگ میزنه، حالم رو بپرسه. حتما حتما یه چیزی ازم میخواد یا یه کاری داره.»
۶
«من فشار روم زیاده، خیلی زیاد. خودتون شرایط مملکت رو بهتر میدونین ولی نمیخوام جلوی دخترام ضعف نشون بدم. واسه همین اونا فکر میکنن من هیچیم نیست و کوهم. اما مادرشون تا یه کم بگه حالم بده سرم درد میکنه شصتتیر میرن براش… خیلی تنهام.»
۷
«پسر کوچکم بیشفعاله. مدرسه مدام ما رو میخواد. من خودم رو عقب میکشم و همسرم رو هل میدم که بره مدرسه. زنم منتش رو سرم میذاره. میگه مرد گنده سی تا کارمند داری اینجا که مهمه نمیآی؟!
حق داره ولی چجوری بگم طاقت شنیدن اینکه مدیر مدرسه از بچهم مرتبا بد بگه ندارم.»
۸
«بابای خودم زود مرد. ته تاقاری بودم. خودمم تا حالا چند میلیارد خرج کردم و بچهدار نشدهم آخرش. حالا تو سنی که باید نوه داشته باشم سگ آوردم خونه که بابا باشم. حالا همسرم داره ولم میکنه میره؛ حق میدم بهش ولی من بابا نداشتم، بابا هم نبودهم.»
۹
«به خودم بود خیلی سال پیش از خانمم جدا میشدم. اونم حتما همینطور. اما به عشق اون بچه که کوچیک بود وایسادم. وایسادیم. ولی نمیدونم چون دختره یا چی حالا که دبیرستانی شده فکر میکنه کل مشکل منم. محلم نمیده.»
۱۰
«من از پونزدهسالگی مدرسه رو ول کردم و کار کردم که الان توی کارم حرف اول رو میزنم. خرج بابام هم که مریض بود میدادم. یه قرون حروم هم نیاوردم خونه. اما پسر دانشجوم که خیلی هم باهوشه حاضر نیست کمک من درست و حسابی کار کنه. ولی سر ماه پول توجیبی فلان میلیونیش رو میخواد ازم.»
۱۱
«پسرم ابتدایی درس میخونه. منم که میدونین کارم استرسهای خودش رو داره. با اینکه خیلی زود نمیرسم خونه ولی هر طور شده یک ساعت وقتم رو با بچهم میگذرونم. اما تا کوچکترین نقدی رو آروم به همسرم میکنم واسه ترییت بهتر بچه، با صدای بلند که اون میشنوه میگه کسی که یه ساعت بیشتر با بچهش نیست حق اظهارنظر نداره!»
۱۲
«اون پسر جوونم که چندسال پیش از بین ما رفت. دومی هم که از اون بزرگتره پارسال مهاجرت کرده. همسرم هر دو چشمش خونه. من اما هر چه گریه دارم توی سینهم مونده که همسرم بدتر از این نشه حالش. تازه میگه تو حال من رو درک نمیکنی، خوشی!»
۱۳
«بدترین چیز میدونی چی بوده توی این زندگیم آقای دکتر؟ این چندماهی که من بیکار شدم و هر دری زدم که جور شه، نشده که نشده. کارهای روزمزد که پیش میآد میرم ولی دائم که نیس! اونوقت بچههام رو که میبینم سرشون توی گوشیه و درس نمیخونن جرأت یک تذکر هم ندارم چون تو چشمشون میخونم که میگن تویی که بیکاری حرف اضافه نزن!»
🖍️علیاکبر زینالعابدین
(نویسنده و روانشناس)
نظر بگذارید