از دستاوردهای گزندهام در حین مشاهدات فراوان در سنین جوانی و میانسالی در اتاق مشاوره و درمان و هم در مطالعه جستارهای روایی و زندگینامهها این بوده که ما آدمیان را با شرط و شروط دوست داشتهاند یا کمتر دوست داشتهاند یا اصلا دوست نداشتهاند یا نفرت ورزیدهاند.
و حالا یک سیساله، چهلساله یا پنجاهساله مرور میکند که اگر در کودکی یا نوجوانی چنان میکردم بهم عشق میورزیدند و اگر نه، روابط عاطفیام با بزرگترهایم به منجلاب میافتاد و سخت میسوزد و میسوزد.
هر بزرگتر که مسئولانه رفتار میکند میگوید رسم زندگی این است و آن نیست. طبیعی است که وقتی ضد قوانینش را در طرفی که تربیت و مراقبتش بر عهدهی اوست، لمس میکند، زاویه بگیرد، ابروهایش بر هم بریزد و خلقش دیگرگون شود. و گویی نورونها در پی آن، میتوانند مسیر اشتباه بروند و مسیر عاطفی را برعکس طی کنند.
در حالیکه ترییت اجتماعی، تحصیلی، اعتقادی، شغلی، اخلاقی، بهداشتی و … همه با تربیت عاطفی متفاوتاند.
درد سترگِ شیرافکنِ انسانهای موفق معمولا عواطفی است که با شروط گوناگون تغییر یافته است. گویی ابزار قدرتمندی به نام عاطفه در دست بزرگترهاست که باقی ساحتهای تربیت را با آن تنظیم میکنند. در حالیکه واقعیت انسان برعکس است؛ هر قلمرو و جغرافیای وجودی اگر دچار افت و خیز شود و جریان عاطفی مستقلا و با قدرت برقرار باشد، آدمی توان روحی شایستهای دارد که میتواند در طول عمر، برای انواع افت و خیزها کاری بکند و کمتر دچار فروپاشی شخصیتی شود.
این درست که آدمی در هر سنی چنین عاطفهی بی قید و شرطی را میپسندد اما ماندههایی که در روح و روان ما تهنشین است، از کودکی و نوجوانی است.
کار سختی است. وقتی به هدف نمیرسیم میرنجیم و این رنجش به اشتباه عواطف ما را جهتدهی بکنند.
راز و رمز طبیعت میگوید همه چیز آنجور که ما میخواهیم پیش نمیرود؛ چنانچه سعدی گفته بود:
زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست
روز بدش آنجاست که بفهمیم چهقدر او ما را بی شرط دوست میداشته و ما نمیدانستیم.
پس به قول حافظ:
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت
گر دلی از غمزه دلدار، باری بُرد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت
علیاکبر زینالعابدین
نظر بگذارید