از طرف بچه‌ها تشکر می‌کنم (۱)

🔸من از طرف بچه‌ها تشکر می‌کنم از شمایی که وقتی به مهمانی می‌روید به جز حرف‌های تکراری و ملال‌آور و بی‌فایده‌ سیاسی و نظامی و اقتصادی و… بچه‌ برادر یا خواهرتان یا اصلاً بچه‌ی فامیل دورتان را صدا می‌زنید با او گرم حرف می‌شوید، شوخی می‌کنید، بازی می‌کنید، چشم‌ می‌گذارید تا قایم شود، بعد الکی دور خودتان می‌چرخید تا زود پیدایش نکنید، صدای خنده‌اش را می‌شنوید، دلتان ضعف می‌رود برایش و آن‌قدر طولش می‌دهید تا او سک‌سک کند و یک جوری با حسرتی ساختگی وانمود می‌کنید که بازنده شدید و با عصبانیتی بامزه به او حالی می‌کنید که دفعه‌ی بعد حتماً برنده می‌شوید و او هم با خنده‌ی شیرین کودکانه‌اش برایتان خط و نشان می‌کشد که کور خوانده‌ای، باز هم خودم می‌برمت! … و به خاطر این کارهای بچه‌گانه‌تان اصلاً از جمع بزرگ‌ترها خجالت نمی‌کشید.

🔹من از طرف بچه‌ها تشکر می‌کنم از شمایی که وقتی یک نوجوان وارد جایی می‌شود برایش بلند می‌شوید،‌ با او دست می‌دهید، مثل یک آدم کامل با او رفتار می‌کنید نه نصف آدم! به او نمی‌گویید: «چرا موهایت را اینجوری زدی؟ معدلت چند شده؟ چه‌قدر دماغت بزرگ شده؟ کجایی! نمی‌بینیمت و…» برعکس یک‌ جوری با او رفتار می‌کنید که راحت‌تر خجالت نکشد. بعد وارد حرف‌هایی می‌شوید که او دوست دارد و شاید شما هم دوست داشته باشید؛ مثلا از نتایج مسابقات فوتبال و والیبال حرف می‌زنید یا از تبلت‌ها و گوشی‌های جدید و یا آخرین فیلم‌هایی که دیده‌اید و یا جدیدترین آهنگ‌ها و هر چیز دیگر که هم او دوست دارد و هم شاید شما.
@azein0labedin
🔸من از طرف بچه‌ها تشکر می‌کنم از شمایی که وقتی دور هم نشسته‌اید و کودکان، سرخوش در حال بازی‌اند،‌ دنبال هم می‌دوند، جیغ می‌کشند یا بیخودی گریه‌شان می‌گیرد، داد نمی‌کشید که «بابا یکی اینها رو ساکت کنه. داریم دو کلوم اختلاط می‌کنیم.» و یا یک گوشی تلفن همراه دستشان نمی‌دهید که بیا بنشین با این بازی کن تا صدایت بریده شود (زبانم لال!) که او را یکجانشین کنید و چشمان همچون مرواریدش را به امواج نور موذی گوشی بسپارید تا او یک آدم تنها شود بدون ارتباطی صمیمی با همسالانش. به جای آن اجازه می‌دهید تا بازی طبیعی‌شان را بکنند و صدای شلوغ پلوغی‌شان موسیقی پر نشاط پس‌زمینه‌ی مجلس‌تان شود.

🔹من از طرف بچه‌ها تشکر می‌کنم از شمایی که پدربزرگ و مادربزرگ هستید و نوه‌هایتان هم جزء برنامه‌ هفتگی‌تان هستند، برایشان بازی‌‌هایی من‌درآوردی راه می‌اندازید، از خودتان قصه می‌بافید و اجازه می‌دهید نوه‌تان هم در بافتن قصه همراهی‌ ‌کند، با او نقاشی می‌کشید و از نوه‌تان می‌خواهید درباره نقاشی شما نظر دهد، او هم کلی ایراد بگیرد که اینجایش کج است و مگر خانه این شکلی است و چرا گل‌هایت را انقدر بزرگ کشیده‌ای و چه و چه. غذای خانگی مادربزرگ و پدربزرگ را طبخ می‌کنید که قبلا سفارشش را از خودش گرفته‌اید و طعمِ یک جورِ دیگرش را برای یک عمر ماندگار می‌کنید زیر زبانش. اما او را خیلی لوس نمی‌کنید که وقتی نوه به خانه‌ی خودشان برگشت، با کوچک‌ترین اخم پدر و مادر، گویی در و دیوار خانه دیوار زندان است برایش که تنها راه رهایی‌، بازگشت به خانه‌ی مادربزرگ و پدربزرگ باشد.

🔸من از طرف بچه‌ها تشکر می‌کنم از شمایی که وقتی در مهمانی هستید و ساعت خواب کودکتان فرا می‌رسد،‌ دست از صحبت می‌کشید، ‌کودکتان را می‌برید به یک اتاقی، آرامش می‌دهید به او تا خوش‌تر خوابش ببرد تا مادرها یا پدرهای دیگر هم به تأسی از شما بچه‌هایشان را بیاورند و مجلس صحبت‌های بی‌سرانجامی را که گاهی پشت سر شهین‌خانم و آقاشهاب است تبدیل به مجلس لالایی خواب کودکانتان ‌می‌کنید و مادرانگی را به اشتراک می‌گذارید و مثل یک راز و نیاز جمعی با خداوند، رویایی رنگین برای خواب آن شب بچه‌هایتان می‌سازید و بعد با خیالی خلوت و وجدانی به وجد آمده به جمع مهمانان باز می‌‌گردید.

علی‌اکبر زین‌العابدین

نظر بگذارید

قسمت های ضروری با * مشخص شده