سنگینترین ویرانهها را در خودم و مراجعینم هنگام از دستدادن داشتهها دیدهام. هر داشتهای که هر کدام از ما تمام خود را به آن گره زدهایم. در جهان ناپایدار، در جهان نامعلوم که مثل اتاق فرار است و هر روزش تو را به اتاق تازهای میبرد و از اتاقی دیگر خارجت میکند، یک رویداد ساده، یک حادثه بزرگ که یا دست خودت بوده یا نبوده یا هر دو، هیچکداممان به هیچ چیز نشاید که خودمان را بیاویزیم.
خویشکاری ما همین است که حدودا بدانیم در کدام اتاق افتادهایم و من چگونه راه بروم و اینکه بیشترین نیرویم را صرف قویتر کردن پاهایم بکنم. پای قوی از هر اتاق که خارج شوم توان رفتن میدهد به اتاقی جدید، سلولی جدید.
روانآزردگیهای ما همه در فشار بیش از اندازه است در نگهداشت داشتهها و بیش کردنشان در حالیکه یک بخشنامه یا یک قانون جدید ثروت مرا در خطر میبرد، بالارفتن سن، زیبایی ما را خواهد گرفت و یک تصمیم، خانواده یا قدرت یا شغلم را از کفم بیرون میکند.
داشتههای من، مترادف «من» نیستند. اسمشان رویشان است: داشتهها که میتوانند بشوند: نداشتهها.
یکی کردن خود با داشتهها، ایستایی میدهد و انسانی که ایستادن تمرین کرده و نه رفتن، در جهان ناپایدار، مثل بلور نازک ترک برمیدارد و خورد میشود.
در ارزیابیهای آخر سالیام مرور میکنم وقتی با داشتههایم رفتهام چقدر حواسم به «رفتن» بوده و چقدر به داشتهها.
ضریب تمام نمراتم را برای رفتنها دیدهام.
خودت را نگاه کن، ببین چه چیزها بیشترین رنجهای امسال تو را رقم زدهاند. بیرون از داشتهها که نداشته شدهاند، نیستند.
با مراجعینم نیز همین کارنامه را محسوس و نامحسوس مرور میکنم. چون «رفتن رسیدن است.»*
*این مصراع از قیصر امینپور است.
علیاکبر زینالعابدین
نظر بگذارید