👈🏽کسرا که پسر دهساله، باشخصیت و آرامی است، کاغذ مچاله را گرفته دستش و به همه نشان میدهد. میگوید: «یکی از بچهها که باهاش دوست بودم، خیلی اذیتم میکرد، باهاش قهر کردم. هی میزد، هی داد و بیداد میکرد، بهش گفتم دیگه با من صحبت نکن. حالا تهدیدم میکنه. چون قهرم باهاش. همه میدونن که همیشه زور میگه و لاتبازی درمیآره. من هم زورم بهش نمیرسه. اینو نوشته داده بهم و رفته.» کاغذ مچاله را باز میکند. کاغذ با آبی ملایمی رنگآمیزی شده. در یک سطر خیلی با حوصله نوشته شده: «کسراخان، آماده باش! به زودی بهت حمله میکنم. اگر هم خواستی باهات دوست میشوم.»
👈🏽همکلاسیهاش گفتند: «غلط کرده! ما مواظبتیم. اگه اومد سراغت، چند نفری توی حیاط لت و پارش میکنیم.»
👈🏽معلمش گفته: «هیچ حرفی باهاش نزن فعلاً. خوب کردی قهر کردی. من هم ازش خوشم نمیآد. برو اسمش رو بده به ناظمتون، تنبیهش میکنن پسره بیادب رو. بلکه اخراجش کنن.»
👈🏽مادرش گفته: «اصلاً با این بچههای عوضی درگیر نشو! اینها خانواده درست و حسابی ندارن. فردا صبح خودم میآم مدرسه ببینم این کدوم بچه بیتربیت و پررویییه که تهدیدت میکنه؟ اونجا مدرسه است یا میدون جنگ!»
👈🏽پدرش گفته: «اگه دست روت بلند کرد، اَمونش نده، با هر چی تونستی بزنش! از هیچی نترس. خودم میآم اونجا پدر و مادرش رو بگن ببینم زور کی بیشتره؟»
👈🏽هیچکس پیدا نشد آن یک سطر را برایش درست معنا کند و بگوید: «کسراجان، کسی که این رو نوشته و کاغذش رو هم رنگ کرده، خیلی تو رو دوست داره. اون میخواد باهات دوست باشه. فقط دوستی رو بلد نیست. تو که دوستی رو بلد هستی یادش بده.»
علیاکبر زینالعابدین
نظر بگذارید